loading...
 منجی عالم
ای تنهاترین تنها ها...
http://www.8pic.ir/images/86722573596084745532.png

حسین ساکی بازدید : 184 پنجشنبه 06 خرداد 1395 نظرات (0)

حضرت از طريق اين چهار نايب به سؤالات و نيازهاى مردم پاسخ مى دادند و از طريق آن ها دستوراتى براى افراد صادر مى فرمودند.
غيبت كبرى از سال 329 هجرى قمرى آغاز شده و تا ظهور آن حضرت ادامه خواهد داشت، و به جهت طولانى بودن مدت آن به غيبت كبرى معروف شده است.
حضرت مهدى (عليه السلام) در اين دوره نايب خاصى تعيين نكرده، بلكه فقهاى جامع الشرايط را به عنوان نواب عام خود تعيين نموده اند تا به نيازهاى شرعى، اعتقادى و
 اجتماعى مردم در چارچوب احكام شرعى پاسخ هاى لازم را تهيه و ارائه نمايند.
در اين زمينه در توقيعى كه از ناحيه ى آن حضرت صادر شده است مى خوانيم:
 «  وامّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة حديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجة الله »
احتجاج، ج 2، ص 470، بحارالانوار، ج 53، ص 181. كشف الغمة، ج 2، ص 531.
«
 در رخدادها و پيش آمدهايى كه در آينده روى خواهد داد به راويان احاديث ما رجوع كنيد، زيرا آنان حجت من بر شمايند و من حجت خدايم ». همچنان امام حسن عسكرى (عليه السلام) در ضمن يك حديث طولانى مى فرمايد:
« هر كدام از فقها كه نگهدارنده ى نفس خود از انحرافات است و صبر انقلابى دارد و حافظ دين خود و مخالف هوا و هوس خود و مطيع فرمان خدا باشد، بر عوام است كه از وى تقليد كنند. »
وسائل الشيعه، ج 18، ص 101.   
علت اين كه به آن ها نايب عام گفته مى شود اين است كه آنان نمى توانند هر روز خدمت امام زمان (عليه السلام) برسند، و حضرت ايشان را به صورت كلى و تحت عنوان فقها، و راويان احاديث ما تعيين كرده اند، بخلاف نواب خاص كه مستقيماً و شخصاً از طرف حضرت تعيين شده بودند.
  غيبت صغري  ( تاريخ عصر غيبت صغري )
مردم ، و به ويژه شيعيان، اين امكان را دارا بودند كه در هر زمان و در هر مكاني كه بخواهند با ائمه‌ي طاهرين(عليهم‌السّلام) ملاقات نمايند. اين ملاقات‌‌ها در مسجد، راه، اوقات و موسم حج، مكّه، عرفات، مِني و در منازل خود آن بزرگواران بدون هيچ رادع و مانعي استمرار داشت. اين حالت تا زمان حضرت هادي(عليه‌السّلام) ادامه يافت ... تا اينكه محدوديّت‌‌ها و قيد و بندها، از سوي قدرت‌‌هاي مسلّط زمانه بر امام(عليه‌السّلام) شدّت يافت. با كمال دقّت چشم‌‌ها مراقب حركات و سكنات آن حضرت بود و نسبت به روابط و ملاقات آن حضرت با افراد مراقبت‌‌ها مي‌شد.
يكي از وسائل حكيمانه‌اي كه حضرت هادي(عليه‌السّلام) براي رها شدن از مشكلات اين مراقبت‌‌ها و فزونتر شدن آنها اختيار فرمودند،آن بود كه يكي از شيعيان مورد اعتماد را در بغداد معيّن فرموده بودند تا به عنوان وكيل ، مرجع مسائل مربوط به شيعيان و مصدري براي امور ديني و دنيوي آنان باشد.
اموال به نزد وكلا برده و مسائل ديني با آنان در ميان گذارده مي‌شد و آنان به اين صورت نقش واسطه را بين امام هادي(عليه‌السّلام) و مردم ايفا مي‌كردند. اين وكلا برخي از حرفه‌‌ها را به خاطر پوشاندن اين منصب خطير پذيرفته بودند.
مطلب به همين‌گونه تا سالياني ادامه يافت و مردم عادت كردند كه در امور به وكلاي امام در بغداد مراجعه نمايند... تا اينكه حضرت هادي(عليه‌السّلام) شهيد گرديدند و وكالت نزد وكلاي نافذ باقي ماند. آنان راه ارتباط بين شيعه و بين حضرت عسكري(عليه‌السّلام) بودند.
وقتي كه حضرت عسكري(عليه‌السّلام) به شهادت رسيدند حضرت مهدي(عليه‌السّلام) وكلا را در وكالتشان ابقاء نمودند .
حضرت مهدي در زمان حيات پدر
واضح است كه حضرت مهدي(عليه‌السّلام) در سامرّاء و تحت سرپرستي پدرشان حضرت عسكري(عليه‌السّلام) زندگي مي‌فرمودند .
در اين مدّت، حضرت عسكري(عليه‌السّلام) فرزندشان را براي برخي از افراد مورد اعتماد شيعه ظاهر مي‌فرمودند و حضرتش را به عنوان دوازدهمين امام و پيشوا و مهدي موعود منتظر به آنان معرّفي مي‌فرمودند.
وقتي كه حضرت عسكري(عليه‌السّلام) را زهر خوراندند و آن حضرت لحظات پاياني حيات را مي‌گذراندند حضرت مهدي(عليه‌السّلام) نزد پدرشان حاضر گرديده و براي آخرين بار ايشان را ملاقات نمودند.امام حسن عسكري(عليه‌السّلام) پس از آن داردنيا را بدرود گفتند و پاك فرزند عزيزشان را در تندباد روزگار و در معرض حوادث و مسائل زندگي يتيم گذاردند؛ در پناه محافظت هميشگي خدا و حمايت حق ؛ پناه و حمايتي كه هرگز از بين نمي‌رود.
ماجراي سرداب
عصر معتضد عبّاسي (شانزدهمين خليفه‌ي عبّاسي) بود، او در بغداد مي‌زيست ، او سپاهي را به سامرّاء براي دستگيري حضرت مهدي(عليه‌السّلام) فرستاد، يكي از مأموران برجسته‌ي اوبه نام « ‌رَشيق » مي‌گويد: وقتي كه سپاه معتضد وارد سامرّاء شدند ، از آنجا به طرف آن سرداب[1] كه حضرت مهدي(عليه‌السّلام) در آنجا بود، هجوم آوردند ، پشت درِ سرداب صداي تلاوت قرآن را از حضرت مهدي(عليه‌السّلام) كه در سرداب بود شنيدند ، لشگر در پشت در سرداب اجتماع نمودند، تا امام صعود نكند و بيرون نرود، فرمانده‌ي لشگر در پيشاپيش لشگر ايستاده بود، تا همه‌ي افراد لشگر برسند.
ناگاه حضرت مهدي(عليه‌السّلام) از راهي كه به درب سرداب منتهي مي‌شد بيرون آمد، و از پيش روي لشگر عبود كرد و رفت و غايب شد.
در اين هنگام فرمانده‌ي لشگر، خطاب به سپاه گفت: « وارد سرداب شويد و مهدي را دستگير كنيد »
سپاهيان گفتند: مگر نديدي كه مهدي از روبروي تو عبور كرد.
- من او را نديدم، شما كه ديديد چرا به او حمله نكرديد؟
- ما گمان كرديم كه تو او را ديدي، چون فرماني ندادي ما نيز، حركتي از خود نشان نداديم.[2]
به اين ترتيب حضرت مهدي(عليه‌السّلام) با قدرت اعجاز، از گزند سپاه خونخوار معتضد نجات يافت و غايب گرديد. اين سرداب مبارك، از آن زمان تاكنون – در كنار مرقد مطهّر امام هادي(عليه‌السّلام) و امام حسن(عليه‌السّلام) باقي مانده است ، و شيعيان كنار آن سرداب مي‌روند و به خاطر آنكه در آن سرداب امام هادي(عليه‌السّلام) و امام حسن عسكري(عليه‌السّلام) و حضرت مهدي(عليه‌السّلام)، مدّتي زندگي نموده‌اند، تبرّك مي‌‌جويند، زيرا آن سرداب خانه‌اي است كه خداوند آن را شايسته‌ي احترام و اكرام نموده است.اين بود اصل ماجراي سرداب، از ديدگاه شيعيان.
ولي با كمال تأسّف، بعضي از نويسندگان و گويندگان بي‌انصاف اهل تسنّن و ديگران اين موضوع را كاملاً معمول و طبيعي را به باد مسخره گرفته، و با دروغپردازي خود، به شيعيان نسبت مي‌دهند كه آنها معتقدند: حضرت مهدي(عليه‌السّلام) در ميان سرداب غايب شده، و يا در آنجا سكونت دارد، و كنار سرداب مي‌آيند و مي‌نشينند و منتظر مي‌‌مانند تا آن حضرت از سرداب خارج گردد.
اين دروغپردازان با چنين نسبت‌‌هاي ناروا ،‌شيعه و عقايد شيعه را به باد مسخره مي‌گيرند، با اينكه هرگز شيعه چنين عقيده‌اي ندارد و چنين كاري نمي‌كند، بلكه به آن سرداب به خاطر آنكه مدّتي سه امام در آن سكونت داشته احترام مي‌گذارند، و تبرّك مي‌‌‌جويند. نه اينكه معتقد باشند امام مهدي(عليه‌السّلام) در آنجا مخفي شده و در آن ظهور مي‌كند.بهتر اين است كه از دروغپردازي و دهان‌كجي ياوه‌سرايان سخن نگوييم، كه قابليّت سخن گفتن را ندارند، بلكه مسأله را با لعنت خدا بر دروغگويان ، و تهمت زننده‌‌هاي ياوه‌گو و گستاخ به پايان بريم.
ماجراي غيبت صغري و نائبان چهارگانه[3]
فشار و شرايط سخت زمان، باعث شد كه پس از شهادت امام حسن عسكري(عليه‌السّلام) در سال 260 هجري ، حضرت مهدي(عليه‌السّلام) غايب گرديد، به طوري كه حتّي شيعيان خاصّ از ديدار او جز در موارد نادر محروم گشتند.
مطابق روايات بسيار ، آن حضرت داراي دو غيبت است:
1. غيبت صغري (كوتاه)
2. غيبت كبري (طولاني)
در غيبت صغري كه از سال 260 آغاز شد و تا سال 329 هجري ادامه يافت، حدود هفتاد سال ، آن حضرت توسّط نمايندگان خاصّش كه به نوّاب اربعه (نايب‌‌هاي خاصّ چهارگانه) معروفند با مردم تماس داشت، نام اين چهار نايب خاص  از اين قرار است:
1 ـ عثمان بن سعيد عمروى       2 ـ محمد بن عثمان عمروى   3 ـ حسين بن روح نوبختى   4 ـ على بن محمد سمرى

بنابراين، ارتباط با امام مهدي(عليه‌السّلام) ارتباطي دوجانبه بوده است، يعني هروقت كه امام(عليه‌السّلام) صلاح مي‌دانست ،‌ پيام خود را به شيعيان مي‌رساند و هروقت شيعيان خواسته‌اي داشتند ،‌ با مكاتبه يا شفاهي ، به واسطه‌ي وكلاي شناخته شده‌ي امام(عليه‌السّلام) پاسخ خود را از امام(عليه‌السّلام) دريافت مي‌كردند. نوّاب اربعه امور دوران هفتاد ساله‌ي غيبت صغري را بر عهده گرفتند، و مسئوليّت خطير نيابت خاصّ را به خوبي به پايان رساندند. مرقد شريف ايشان در مدائن (نزديك بغداد) در كنار قبر حضرت سلمان(عليه‌السّلام) قرار گرفته است.
لازم به تذكّر است كه چهار نايب خاصّ نامبرده هركدام داراي نمايندگاني بودند، آن نمايندگان با شيعيان تماس داشتند، نامه‌‌ها ، سئوالات و اموال سهم امام(عليه‌السّلام) را از آنها مي‌گرفتند و به نايب‌‌هاي خاص تحويل مي‌دادند، و يا طبق دستور آنها، آن اموال را به مصرف مي‌رساندند، بعضي از اين نمايندگان ، عبارت بودند از:
1). حاجز بن يزيد وَشّاء.
2). ابراهيم بن مهزيار.
3). محمّد بن ابراهيم بن مهزيار.
4). احمد بن اسحاق اشعري قمّي.
5). محمّد بن جعفر اسدي.
6). قاسم بن علاء.
7). حسن بن قاسم بن علاء.
8). محمّد بن شاذان.[4]
اعلاميّه‌ي ختم دوران غيبت صغري،‌ و آغاز غيبت كبري
نايبان چهارگانه، هركدام به دستور مستقيم حضرت مهدي(عليه‌السّلام) يكي از پس ديگري نصب مي‌شدند ، هنگامي كه علي بن محمّد سَمَري(ره) نايب چهارم امام قائم(عليه‌السّلام) از دنيا رفت، دوران سفارت و نيابت خاصّ و غيبت صغري، به پايان رسيد،‌ شش روز قبل از وفات علي بن محمّد سَمَري ، نامه‌اي از حضرت محمّد(صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم) به او داده شد، او آن نامه را براي شيعيان خاص ‌خواند ، و آنها متن آن نامه را كه همچون يك اعلاميّه امام مهدي(عليه‌السّلام) در مورد ختم دوران غيبت صغري بود، نوشتند و از خانه‌ي او خارج شدند ، آن متن چنين بود:
«  بِسْمِ الله الرَّحمنِ الرَّحِيمِ‌، يا عَلِيَّ‌ بْنِ مُحَمَّدِ السَّمَرِي ، اَعْظَمَ اللهُ اَجْرَ اِخْوانِكَ فِيكَ ، فَاِنَّكَ مَيِّتٌ ما بَيْنَكَ وَ بَيْنَ سِتَّةِ‌ اَيّامٍ ، فَاجْمَعْ اَمْرَكَ وَ لا تُوصِي اِلي اَحَدٍ فَيَقُومَ مَقامَكَ بَعْدَ وَفاتِكَ فَقَدْ وَقَعَتِ‌ الْغَيْبَةُ التّامَّةُ، فَلاظُهُورَ اِلّا بَعْدَ اِذْنِ اللهِ ـ تَعالي ذِكْرُهُ ـ وَ ذلِكَ بَعْدَ طُولِ الْاَمَدِ وَ قَسْوَةِ الْقُلُوبِ وَ امْتِلاءِ الْاَرْضِ جَوْراً... . »
«  به نام خداوند بخشنده‌ي مهربان ـ اي علي بن محمّد سَمَري، خداوند اجر برادرانت را در مورد فقدان تو، بزرگ كند ، تو پس از شش روز از دنيا مي‌روي ،‌امور خود را سامان بده و آماده‌ي رحلت باش،‌ و به هيچ‌كس در مورد جانشيني وصيّت نكن، غيبت كامل(غيبت دوّم و كبري) واقع شد ،‌ديگر ظهوري نيست مگر بعد از اذن خداوند متعال، و اين ظهور پس از مدّتي طولاني در آن هنگام است كه دل‌‌ها سخت شده و زمين پر از ظلم و جور گشته است. »
ويژگي‌‌هاي غيبت صغري
1. در دوران غيبت صغري، علي‌رغم وجود مشكلات امنيتي در حين ارتباط با وكلاي خاصّ امام مهدي(عليه‌السّلام) يك فردِ‌ شيعه مي‌توانست به حلِّ مشكلِ خود دست‌رسي داشته باشد و اين امكانِ مُشكل‌گشايي يك نوع امنيّت رواني به او مي‌داد و او را اميدوار مي‌كرد ،‌اميدي كه در آن، برخوردار بودن از رهنمودهاي مستقيم و خاصّ امام(عليه‌السّلام) جلوه‌گر بود. دست‌رسي به تكليفِ شرعيِ روشن و حلّ مشكل شخصي يا خانوادگي و يا اجتماعي ـ كه محل ابتلاء بوده ـ آرامش رواني خاصّي براي يك شيعه به وجود مي‌آورد كه بسيار قابل توجّه بوده است. چنين ارتباطي، علاقه‌ي ميان امام(عليه‌السّلام) و شيعيان را بسي مستحكم‌تر و روشن‌تر مي‌كرد.
2. وجود يك نايب خاص در طول دوران غيبت صغري، يعني تمركز در رهبري شيعه كه خود مستلزم وحدت كلمه‌ي شيعيان بوده است، امّا امكان كشف مكان امام(عليه‌السّلام) و ارتباطات او و به خطر افتادن جان امام معصوم(عليه‌السّلام) يا نايب خاصِّ او را در پي داشت.
3. در واقع غيبت صغري مقدّمه‌اي جهت آمادگي مردم و مدخلي براي غيبت كبري بود و غيبت كبري، مقدّمه‌اي براي ظهور.غيبت صغري حدّ وسطي بين حضور و وجود امام(عليه‌السّلام) در اجتماع بشري است.
غيبت كبراى امام عصر ارواحنا فداه  ( ويژگيها )
غيبت صغرا از دو جهت زمانى و گستره ى شعاعى محدود بود، از نظر زمانى بيش از هفتاد سال به طول نيانجاميد و از نظر گستره ى شعاعى نيز. اين غيبت، غيبتى همه جانبه نبوده و شعاع و دامنه آن محدود بوده است; يعنى در طول مدت هفتاد سال اگر چه امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ از نظرها پنهان گرديد ليكن اين پنهانى عموميت تام نداشت. بلكه كسانى بودند كه به صورتى با امام در تماس بوده اند كه اينان نايبان خاصّ امام بشمار مى روند; نامه ها و سؤالات مردم را به نزد امام مى بردند و پاسخ امام را به مردم مى رساندند و گهگاه نيز گروهى از مردم به وسيله ى آن نايبان خاص كه از ايشان ياد خواهد شد به ديدار امام دوازدهم بار مى يافتند.
لذا در اين زمان، غيبت همه جانبه نبود; لكن پس از غيبت صغرا كه غيبت كبرا آغاز شد و تا اينزمان نيز ادامه يافته است، ديگر احدى از مردم وسيله ى ارتباط بين آنحضرت و ساير مردم نيست و هر كس چنين ادّعايى كند از درجه ى اعتبار ساقط بوده; چنانكه در نامه ى آنحضرت به آخرين نايب خاص خود بدان اشاره شده است.
البته ممكن و بلكه تشرف به محضر مقدس آنحضرت در موارد بسيارى صورت گرفته، ولى در تمام اين تشرّفات ارتباط يك طرفه بوده است بدين معنا كه امام ـ عليه السلام ـ خودشان بعضى از مؤمنين را به اين نعمت عظمى، متنعّم فرموده اند بدون آنكه وى را نايب و جانشين خود قرار داده باشند; از سوى ديگر نيز مردم هيچ گونه اراده اى قهرى در تشرف خدمت آنحضرت ندارند; كه البته اين مراوده تا هنگام ظهور آن عزيز ادامه خواهد يافت.
 قطع ارتباط كلى با امام ـ ارواحنا فداه ـ
يكى از ويژگيهاى دوران غيبت كبرا، قطع ارتباط كلى با شخص امام است; به اين معنا كه هيچ كس در زمان غيبت كبرا نمى تواند از جاى خود برخيزد و بگويد من مى خواهم براى ديدن حضرت از خانه بيرون روم و در فلان مكان خدمت امام برسم و مسائل و مشكلات خود را به اين طريق حل كنم. اين مطلب فقط مخصوص نوّاب خاص حضرت كه در زمان غيبت صغرا مى زيسته اند، بوده است و بعد از آن هيچ كس چنين ادعايى نمى تواند بنمايد. در اين باره به نامه ى شريف امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ كه به چهارمين نائب خاص خود ابلاغ فرموده اند اشاره مى كنيم:
بسم اللّه الرحمن الرحيم: يا علي بن محمّد السمري أعظم اللّه أجر اخوانك فيك فإنّك ميّت ما بينك وبين ستة أيام فاجمع أمرك ولا توص إلى أحد فيقوم مقامك بعد وفاتك، فقد وقعت الغيبة التامة فلا ظهور إلاّ بعد اذن اللّه تعالى ذكره ـ وذلك بعد طول الأمد وقسوة القلوب وامتلاء الأرض جوراً وسيأتي لشيعتي من يدّعى المشاهدة ألا فمن ادّعى المشاهدة قبل خروج السفياني والصيحة فهو كذّاب مُفتَر ولا حول ولا قوّة إلاّ باللّه العلي العظيم(1).
اى على بن محمّد سمرى خداوند پاداش برادران ترا بواسطه ى درگذشت تو زياد نمايد، پس از 6 روز ديگر از دنيا خواهى رفت. كارهاى خود را بانجام رسان و به كسى وصيت ننما كه جانشين تو باشد همانا غيبت كامل تحقق يافته است و ديگر ظهورى نخواهد بود مگر پس از اجازه ى خدا آنهم بعد از مدتهاى طولانى است كه دلها سخت مى شود و زمين پر از ستم گردد كسانى پيدا خواهند شد كه براى شيعيان ما ادّعاى مشاهده مى كنند قبل از خروج سفيانى و صيحه ى آسمانى، اين اشخاص دروغ مى گويند و تهمت زننده هستند حول و قوّه اى نيست مگر به وسيله ى خدا.
البته در اينجا نكته اى قابل ذكر است كه آن مدّعيانِ مشاهده اى دروغگو هستند كه ادّعاى نيابت خاص و ارتباط دوجانبه نمايند و اين از بيان امام ـ ارواحنا فداه ـ فهميده مى شود چرا كه در ابتداى نامه به نائب خاص خود امر فرمودند كه ديگر به كسى وصيّت نكن و اين نيابت را به كسى انتقال مده چرا كه زمان غيبت كبرا فرا رسيده است. و اقتضاى غيبت كبرا اين است كه كسى در ارتباط با آن حضرت نباشد. از اين رو الف و لام در كلمه ـ المشاهدة ـ اشاره به ملاقات با اين ويژگى است; اضافه بر اين مطلب واژه ى ـ مفتر ـ در نامه ى آن حضرت است كه همراه با كلمه ى ـ كذاب ـ گرديده و شخصى كه ادعاى تشرف مى كند اگر دروغ گفته باشد صرفاً كذب بوده و افتراء ـ كه ادعاى واهى است ـ معنا ندارد.
حكم رانى ظلم و جور
مرحوم كلينى روايتى از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل كرده اند كه ماهيت بيشتر حكومتها پيش از ظهور امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ را فاش مى سازد. عن ابى بصير عن ابى عبداللّه ـ عليه السلام ـ قال: كل راية ترفع قبل قيام القائم فصاحبها طاغوت يعبد من دون اللّه عزّ وجلّ
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: هر پرچمى قبل از قيام امام زمان ـ سلام اللّه عليه ـ بلند شود صاحب آن پرچم طاغوت است (از طرف خدا نيست) و بواسطه ى آن بندگى غير خدا مى شود.
با توجه به اخبار فراوانى كه درباره آخر الزمان وارد شده است كه زمين از ظلم و جور آكنده مى شود، معلوم مى شود كه حكومتهاى تشكيل شده در آن زمان حكومتهاى ظالمانه اند بنيان آنها بر پايه ى ظلم استوار شده است و لذا هر پرچمى به عنوان هر حكومتى برافراشته مى شود از جانب خدا نيست چرا كه عجين با ظلم خواهد بود. اين نكته از ويژگى هاى زمان قبل از ظهور دولت حق است و رواياتى نيز در اين باب رسيده كه به نمونه اى از آن اشاره مى شود.
عن ابى جعفر ـ عليه السلام ـ : ان دولتنا آخر الدول ولم يبق أهل بيت لهم دولة إلاّ ملكوا قبلنا لئلاّ يقولوا إذا رأوا سيرتنا إذا ملكنا سرنا عنده سيرة هؤلاء وهو قول اللّه تعالى: (والعاقبة للمتقين)(3)
.
امام باقر ـ عليه السلام ـ  فرمودند: همانا دولت ما آخرين دولت است و هيچ خاندانى به پادشاهى نمى رسد مگر قبل از ما; زيرا هنگامى كه روش ما را در حكم رانى مشاهده كردند نگويند: اگر ما نيز دولت مى يافتيم چنين مى كرديم. و اين كلام خداوندست كه مى فرمايد: عاقبت از آن پرهيزكاران است.
قال الباقر ـ عليه السلام ـ : إذا قام القائم ـ عليه السلام ـ ذهبت دولة الباطل(4).
هنگامى كه قائم ـ عليه السلام ـ قيام كرد دولت باطل مى رود.
و البته در اين جا مناسب مى بينيم به چند حديث اشاره كنيم تا حق جويان را چراغ راه باشد.
عن ابى الصباح الكناني قال: كنت عند أبي عبداللّه ـ عليه السلام ـ فدخل عليه شيخ فقال: يا أبا عبداللّه اشكوا إليك ولدي وعقوقهم واخواني وجفاهم عند كبر سنّي فقال أبو عبداللّه ـ عليه السلام ـ : يا هذا انّ للحقّ دولة وللباطل دولة وكل واحد منهما في دولة صاحبه ذليل وانّ أدنى ما يصيب المؤمن في دولة الباطل العقوق من ولده والجفاء من اخوانه وما من مؤمن يصيبه شيئاً من الرفاهية في دولة الباطل إلاّ ابتلى قبل موته امّا في بدنه وامّا في ولده وامّا في ماله حتّى يخلّصه اللّه ممّا اكتسب في دولة الباطل ويوفّر له حظّه في دولة الحق فاصبر وابشر(5).
ابو صباح كنانى مى گويد: نزد امام صادق ـ عليه السلام ـ بودم پيرمردى داخل شد سپس گفت: اى فرزند رسول خدا از فرزندانم به تو شكايت مى كنم كه عاق من شده اند و از برادران خود شكايت مى كنم كه در سنّ پيرى به من جفا كرده اند، پس امام ـ عليه السلام ـ فرمود: اى برادر همانا براى حقّ دولتى است و براى باطل دولتى و در هر دولت، اهل دولت ديگر ذليل و حقير مى باشند و همانا كمتر چيزى كه در دولت باطل به مؤمن مى رسد عقوق فرزندان و جفاى برادرانش مى باشد و هيچ مؤمنى نيست كه در دولت باطل آسايشى داشته باشد مگر اينكه قبل از مرگش مبتلى به دردى مى شود حال يا در جسم يا ناراحتى در فرزندانش و يا در مالش تا خدا او را از آنچه در دولت باطل كسب كرده خلاص كند و در دولت حقّ حظّ و بهره او را بدهد پس صبر كن و بشارت باد بر تو.
قال رسول اللّه ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ :
. . . وصار الأُمراء كفرة وأولياءهم فجرة وأعوانهم ظلمة وذوي الرأي منهم فسقة.
پيامبر خدا  ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ فرمودند:
 . . در آن زمان اميران و حكمرانان بر مردم كافر مى شوند و دوستان و كارگزاران آنها اهل فجور و زشتيها و گناهان كبيره مى گردند و اعوان و انصار و ياران آنها ظالم و ستمكار مى شوند و آنها كه صاحب نظر در دستگاه آنهايند فاسق مى گردند.
اين نمودى از سران بيشتر حكومتهاى جهان در آخر الزمان است اگر چه در روايات برخى از قيامها كه پيش از ظهور در برخى از كشورهاى اسلامى روى مى دهد از اين قاعده استثناء شده اند و بلكه برخى زمينه ساز ظهور آن امام بيان گرديده اند. مانند قيام سيد يمانى شهداء شيلا و سيد خراسانى ليكن اين احاديث درباره حكومت هاى آخر الزمان با صراحت اعلام مى دارد كه اعوان و خدمتگزاران سلاطين و حكمرانان حكومتها، ظلم و ستم شاخصه ى كارشان است و در چنين زمانى ست كه به واسطه ى حاكميّت ظالمان، ظلم و جور زمين را پر خواهد كرد و آنگاه خداوند حجّت خود را ظاهر مى گرداند كه زمين را از عدل و داد لبريز سازد همان گونه كه امام باقر ـ عليه السلام ـ  فرموده اند:
(يملأ الأرض عدلاً وقسطاً ونوراً كما ملئت ظلماً وجوراً وشرّاً).
آن حضرت پر مى كند زمين را از عدل و داد و نور همچنانكه از ظلم و ستم و بدى پر شده است.
امتحانهاى سخت و جان فرسا
يكى از ويژگيهاى بارز دوران غيت كبرا سختى و پيچيدگى رويدادهاست; در اين مدت طولانى است كه بزرگترين مرحله ى آزمايش و امتحان و سنجش ايمان و عمل بندگان فرا مى رسد تا معلوم گردد كه در خلال اين روزگاران ـ كه هر بامداد خورشيد از كرانه ى افق شرقى سر بر آورده و بر سراسر صحنه هاى زندگى مردمان مى تابد ـ اهل قرون و اعصار در هر نقطه اى از جهان چگونه عمر خويش را سپرى كرده اند و از هستى خويش چگونه استفاده مى برند و چه نتيجه اى مى گيرند و افراد و اشخاص و دسته ها و مردم در برابر وظيفه ى دينى و انسانى خود چه مى كنند.
و البتّه در اين زمان كه منجى بشر و امام زمان در پرده ى غيبت به سر مى برد حركت كردن در مسير حقّ و حقيقت در عين سهولت و آسانى، كاريست بس دشوار. سهل و آسان است به اعتبار نفس راه، چرا كه راه حق روشن تر از خورشيد است و بس دشوار است از جهت عمل و بكار بردن دانسته ها با وجود عوامل خارجى كه در زمان غيبت در اثر چيرگى هواهاى نفسانى و وساوس شيطانى بوجود مى آيد و بايد دانست كه طبق آيه ى سوره ى عنكبوت مؤمنين در معرض امتحان هستند تا راستگو از دروغگو معلوم شود كه دو صد گفته چون نيم كردار نيست.
(بسم اللّه الرحمن الرحيم الم أحسب النّاس أن يتركوا أن يقولوا آمنّا وهم لا يفتنون)
كسانى كه مى گويند ما ايمان آورده ايم آيا گمان مى كنند به حال خودشان واگذارده مى شوند و امتحان نمى شوند بله امتحان مى شوند آنهم چه امتحانى.
معمر بن خلاّد مى گويد: امام ابو الحسن ـ عليه السلام ـ اين آيه را تلاوت فرمودند و به من فرمودند: اين فتنه چيست؟ عرض كردم فتنه در دين است حضرت فرمودند:
يفتنون كما يفتن الذهب ثمّ قال: يخلصون كما يخلص الذهب
آن گونه كه طلا را در بوته قرار داده و با تيزاب ناخالصى ها آنرا از بين مى برند شما هم آنچنان امتحان مى شويد كه خالص شما از ناخالص شما جدا شود.
و اين امتحان تا زمان ظاهر شدن خود آنحضرت به شدّت خود باقى است حضرت صادق ـ عليه السلام ـ فرمودند:
وانّ من أعظم البليّة أن يخرج إليهم صاحبهم شابّاً وهم يحسبونه شيخاً كبيراً
از بزرگترين امتحانها اين است كه صاحب الزمان براى مردم آشكار مى شود با چهره ى جوان و حال آنكه آنها گمان مى كنند او بايد پيرمرد بزرگى باشد.
اين مطلب برايشان خيلى سنگين است بگونه اى كه عدّه ى زيادى در همين مرحله او را انكار مى كنند و در امتحان الهى مردود مى شوند.
لغزش گاه هاى دوره ى غيبت كبرا
گفتيم كه در زمان غيبت امتحان الهى شدّت مى يابد حال بايد ديد كه موارد امتحان و به تعبير ديگر لغزش گاههاى اين دوره در چه امورى بيشتر نمايان است; بطور كلى مى توان اين لغزش گاهها را در 3 محور خلاصه كرد:
1 ـ خواست ها و اميال نفسانى
2 ـ رويارويى با مشكلات در راه حق
3 ـ وجود شبهات پيرامون وجود امام مهدى ـ ارواحنا فداه ـ .
خواست ها و اميال نفسانى
خداوند در سوره ى كهف مى فرمايد:
 (انّا جعلنا ما على الأرض زينة لها لِنَبْلُوَهم أيُّهم أحسن عملاً)
 ما آنچه كه بر روى زمين است را زينت و زيبايى براى آن قرار داديم تا بيازمائيم ايشان را كه كدام از ايشان نيكوتر عمل مى كنند.
بايد دانست كه اين زيبائيهاى خيره كن كه در دنياى امروز به نهايت خود رسيده است و اين صحنه هاى حرام و دارايى هاى فراوان و مقام و رياستها همه ابزار امتحان انسانند، تا مؤمن حقيقى شناخته شود!!
بديهى است كه نفس انسان امّارة بالسوء ـ فرمانرواى زشتيها ـ بوده و خواهان لذّتهاست و توجهى به چگونگى نيل بدانها ندارد و آيا رضايت پروردگار در آن هست يا نيست؟! او مى خواهد!! و مى خواهد!! و هيچ مانعى را نمى پذيرد.
در دوره ى غيبت مخصوصاً آخر الزمان آنقدر اين حرامهاى زيبا نما زياد مى شود كه گويى عقل رخت بر مى بندد و از انسان مفارقت مى كند و او با خواسته هاى نفسانى اش تنها مى ماند. از اين رو حضرت امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ فرمودند:
انّ أخوف ما أخاف عليكم إثنان اتباع الهوى وطول الأمل.

بيشتر چيزى كه براى شما از آن ترسان هستم دو چيز است يكى پيروى از هواى نفس و ديگر درازى آرزوها.
آرى پيروى از هواى نفس چيزى است كه غالب انسانها بدان گرفتارند و آن تحسين دامگه ست.
رويارويى با مشكلات در راه حقّ
يكى ديگر از عمده لغزش گاههاى دوره ى غيبت كبرا اين است كه انسان در مسير حركت در راه حقّ با مشكلات فراوانى روبرو مى شود كه در بسيارى موارد به منظور احتراز از آنها از راه حق دست كشيده و در نتيجه از آن كسانى قرار مى گيرد كه از غربال امتحان فرو مى ريزند.
ابو بصير مى گويد از امام باقر ـ عليه السلام ـ شنيدم كه مى فرمود:
هم جدا مى شويد به خدا سوگند امتحان مى شويد و به خدا سوگند كه شما غربال مى شويد چنانكه زوان(13) از گندم خوب غربال مى شود.
اما آن كسانى كه مورد تأييد خداوند هستند در هيچ شرايطى دست از مسير حق برنداشته و با صبر و توكّل بر خدا اين راه صعب و پر از مانع را به سلامت طى كرده و در اين امتحانات پيروز مى شوند.
شبهات و تشكيكات
يكى ديگر از لغزشگاههاى دوران غيبت كبرا كه از مهمترين آنهاست و گهگاه به كفر و الحاد مى انجامد، شبهه ها و پرسشهاى لجوجانه در زمينه ى غيبت و وجود آن ذخيره ى الاهى ست كه شياطين انسى و جنّى در زمينه ى اضلال انسانها بكار مى زنند.
برخى را نسبت به اصل وجود آن امام غائب به شك انداخته و عدّه اى را از راه القاء شبهاتى در زمينه ى غيبت و فوائد وجود آنحضرت اغواء مى كنند; مثل اينكه گفته مى شود:
چه دليلى بر وجود امام غائب است؟ امامى كه نه كسى او را مى بيند! و نه كسى از احوال او مطّلع است! به چه دليل هست؟
اگر غائب است، حكمت غيبت او چيست؟
خدا كه كار بى حكمت نمى كند غيبت خلاف حكمت است! زيرا مستلزم اهمال خلق است.
امام زنده باشد و اين همه مدّت مردم مهمل گذاشته شوند؟
چه فائده اى دارد امام باشد ولى غائب؟ هر موقع خواست جهان را از بدبختى ها نجات دهد بدنيا بيايد!!
اصلاً چگونه ممكن است اين همه مدّت زنده مانده باشد؟
آخر او كجاست و چه مى كند و چگونه زندگى را به سر مى برد. كه گفته اى نيز مطرح شده است اينكه جنگ هاى امروزى با اسلحه هاى پيشرفته بوده و اسلحه ى او ـ چنان كه مى گويند ـ همان شمشير است. چگونه مى شود با شمشير در مقابل اين همه جنگ افزار پيشرفته وارد جنگ شد.
و از اين قبيل شبهات كه خداوند قلوب اهل ايمان را از شك و ترديد حفظ كند كه ابتدا و انتهاى انحراف در دين همين جاست. و به يارى خدا و با تأييدات مولانا حجّة بن الحسن المهدى ـ ارواحنا لتراب مقدمه الفداء ـ اين گفته ها در جاى خود جواب داده شده و خواهد شد.
نوّاب عام در دوره ى غيبت كبرا
تا دوران ظهور امام مهدى ـ ارواحنا فداه ـ بشريّت از اين نعمت محروم است كه انسان كامل بر زمين حكومت كند و در سايه ى حكومت عدالت گستر او به كمالات انسانى خود رسيده و با آمادگى كامل به جهان ابدى قدم بگذارد; امّا اينطور نيست كه ارتباط انسان با عالم غيب بطور كلى قطع شده باشد چرا كه در روايات آمده است كه اگر غيبت امام ضررى براى مؤمنان حقيقى (كه از درون وجودشان طالب كمالند) داشت، خداوند او ـ امام زمان ارواحنا فداه ـ را از بين مردم غائب نمى فرمود.
در عصر غيبت صغرى مردم مسائل و مشكلات خود را از طريق نايبان خاص كه ارتباط با امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ داشتند، برطرف مى كردند; ليكن با قطع شدن اين ارتباط مؤمنان رها نشده و از سوى آن حضرت نامه اى در اين زمينه رسيده است كه در ذيل آن مى فرمايند:
وأمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا فإنّهم حجّتي عليكم وانّا حجّة اللّه عليهم
هر مسأله و حادثه اى واقع شد كه حكم خدا در آن زمينه معلوم نبود، پس رجوع كنيد در آنها به راويان حديث ما، (آنها كه به تمام احاديث اهل بيت ـ عليهم السلام ـ احاطه دارند. حلال و حرام خدا را از فرمايشات آنها اجتهاد مى كنند) پس همانا آنها حجّت من هستند بر شما و من حجّت خدا هستم بر آنها.
آرى در زمان غيبت دين پژوهان مكتب اهل بيت ـ عليهم السلام ـ بيان كننده ى حلال و حرام الهى هستند و بر مردم لازم است در مسائل حلال و حرام خود به آنها رجوع كنند و وظايف دينى خود را بشناسند.
كلامى نيز در اين زمينه از امام عسكرى ـ سلام اللّه عليه ـ رسيده است كه مشخص كننده ى خصوصيات اين عالمان مى باشد.
من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظاً لدينه مخالفاً على هواه مطيعاً لأمر مولاه، فللعوام أن يقلّدوه وذلك لا يكون إلاّ بعض فقهاء الشيعة لا كلّهم، فإنّ من ركب من القبايح والفواحش مراكب علماء العامة فلا تقبلوا منهم عنّا شيئاً ولا كرامة(16).
هر يك از فقيهان ـ كسانى كه در روايات اهل بيت درنگ كرده و حكم الهى را از آنها بدست آورده اند كه داراى اين شرايط باشدـ : خود نگهدار بوده و نگاهبان دين خود باشد (حرفى نزده و يا كارى نكند كه مايع تضعيف دين خدا شود) با خواهشهاى نفسانى خود مخالفت كند (تهذيب نفس كرده باشد) و در همه ى امور مطيع محض اوامر الهى باشد. پس بر كسانى كه احكام الاهى را نمى دانند، لازم است در مسائل از او تقليد كنند (به نظرات او عمل كنند) و اين نيست مگر بعضى از فقيهان شيعه نه همه ى آنها، همانا برخى از ايشان بر مركب دين پرورى مانند علماى سنّى ـ كه مركب زشتى و فحشاء است ـ  (چرا كه آنها احكامى را به خدا نسبت مى دهند كه از مصادر وحى گرفته نشده است و بلكه از بزرگان خود گرفته اند كه آنها از طرف خدا نيستند) سوار شده اند، پس از ايشان نپذيريد و حكم او براى شما هيچ حجّتى نيست و كرامتى در آن نمى باشد.
هان اى عاشق سالك كه در اصول دين به درجه اى از استقامت رسيده اى كه هيچ شك و شبهه اى در دين براى تو وجود ندارد، اينك اين روايات اهل بيت ـ عليهم السلام ـ است كه وظيفه ى ترا تقليد در احكام و مسائل حلال و حرام و بطور كلى فروع دين، از آنچنان فقيهانى بيان كرده است. ديگر هيچ عذر و بهانه اى نيست و تنها بر توست تا چشم حقيقت بين خود را باز نموده و با توجّه و توسّل به مقام شامخ ولايت اللّهى امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ ، يك چنين فقيهانى را بيابى و از وادى حيرت در فروع دين خود را رهايى بخشى.
 وظايف مردم در دوره ى غيبت كبرا
خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:
(أفحسبتم أنّما خلقناكم عبثاً)
آيا گمان كرديد كه شما را بيهوده خلق كرديم.
امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ در خطبه اى مى فرمايند:
« واعلموا عباد اللّه انّه لم يخلقكم عبثاً ولم يرسلكم هملا علم مبلغ نعمه عليكم واحصى احسانه إليكم »(18).
اى بندگان خدا بدانيد كه خدا شما را بيهوده خلق ننموده و شما را بى تكليف رها ننموده است مقدار نعمتهايى كه بر شما ارزانى داشته مى داند و تمام احسانهايش را بسوى شما در حساب دارد (بايد عمر گرانمايه ى خود را بيهوده از دست ندهيد و متوجه تكاليف خود باشيد).
جاى هيچ شك و ترديدى نيست كه انسان با فطرت خدادادى خود در مى يابد كه او ساخته شده ى وجودى است كه با علم و قدرت بى كران او را آفريده و در خلقت او هدفى داشته است; پس موظّف به انجام امورى است كه در راه رسيدن به هدف خالق او را كمك و يارى رساند. انسان مهجور از امام زمان ـ ارواحناه فداه ـ  نيز صاحب چنين فطرتى است و همان ضمير آگاه، او را بسوى انجام وظايفى سوق مى دهد.
بشرى كه فطرت او دستخوش بازى روزگار و ملعبه ى شيطانها نشده باشد، خود را موظف به تكاليفى در زمان غيبت مى داند; اگر چه زمان، زمان غيبت است ولى خود را رها نمى بيند و فطرتش او را چنين نهيب مى زند كه در اين زمان نيز وظايفى تو را است; خواه نسبت به زندگى در اين زمان و يا نسبت به وجود امام زمانى كه سبب متصل بين زمين و آسمان و واسطه فيض خالق به خلق است.
در اين بحث به قسمتى از تكاليف بندگان در رابطه ى با آن امام رئوف و زمان غيبت او اشاره مى شود; كه اميد است با انجام آنها گامى بسوى كمال مطلق برداشته و گوهر وجودمان لايق مقام قرب گردد.
  پذيرش وجود امام زمان ارواحنا فداه
يكى از وظايف شيعيان در زمان غيبت امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ باور داشت وجود آن حضرت بر روى اين كره ى خاكى مى باشد. بايد از قلب باور داشت كه او هست، زنده است و بر روى همين زمينى كه قدم مى گذاريم، زندگى مى كند و هميشه منتظر فرمان پروردگار در بيرون آمدن از جهان غيبت و قيام بر عليه جور و ستم مى باشد; البته بدين مطلب در روايات تصريح شده كه به نمونه اى از آنها اشاره مى شود.
مرحوم صدوق در كتاب كمال الدين مى نويسد: يكى از نوادگان احمد بن اسحاق قمى كه از برجستگان و شايستگان شيعه است، مى گويد: نامه اى از آقاى مان حضرت عسكرى  ـ  عليه السلام  ـ به احمد بن اسحاق كه نماينده ى آن حضرت بود رسيد كه به خط مبارك خود چنين مرقوم داشته بود:
« وُلد لنا مولود، فليكن عندك مستورا وعن جميع الناس مكتوما، فانّا لم نُظهر عليه إلاّ الأقرب لقرابته والولي لولايته، حببنا إعلامك ليسرّك اللّه به مثل ما سَرَّنا به والسلام »(19).
خداوند ما را پسرى عنايت فرموده است، اين رازيست كه بايد نزد تو بماند و از بيدادگران پوشيده داشته شود ما اين راز بزرگ را جز به نزديكترين بستگان و شايسته ترين دوستان آشكار نكرديم، دوست داشتيم تو نيز آن را بدانى تا خدا شما را بدان شاد گرداند، چنانچه ما بدان شاد شديم ».
و نيز در همان كتاب نقل مى كند: گروهى كه چهل نفر بوده و از دوستداران خاندان وحى بودند، مى گويند: براى ديدار حضرت عسكرى ـ عليه السلام ـ به بيت رفيع امامت شتافتيم، پس از ورود و تبادل سخنان عادى، حضرت عسكرى ـ عليه السلام ـ  فرزند گرانمايه اش حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ را در خانه خويش به ما نشان داد و فرمود:
« هذا إمامكم من بعدي وخليفتي عليكم، اطعيوه ولا تتفرّقوا من بعدي في أديانكم فتهلكوا، اما إنّكم لا ترونه بعد يومكم هذا ».
اين پيشواى راستين شما پس از من و جانشين من در ميان شماست، از او فرمانبردارى كنيد و پس از من در دين پراكنده نشويد، كه نابود خواهيد شد و آگاه باشيد كه شما پس از اين او را به طور آشكار در جامعه ى خود نمى بينيد.
البته وجود امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ از بديهيات مكتب تشيع است كه منكر وجود او خارج از مذهب خواهد بود. ليكن ما از باب تيمّن به كلام معصوم اين دو نمونه را ذكر نموديم، اگر چه روايات مهدى آل محمد ـ عليهم السلام ـ نزد شيعه و سنى به تواتر مى رسد. از اين رو به دوستان آن حضرت عرض مى كنيم كه اعتقاد به وجود آنحضرت امرى خطير و راه ورود به عالم نور است چرا كه او ريسمان متصل به خداوند و باب حاجت به سوى اوست.
دانشمندان شيعه از زمان حضور اهل بيت ـ عليهم السلام ـ تا به امروز كوشيده اند معارف الاهى بويژه آنچه پيرامون مقام والاى اهل بيت ـ عليهم السلام ـ و معرفت آن ذوات مقدسه است، را بدقت جمع آورى كرده و در اختيار تشنگان زلال معرفت قرار دهند; و البته تمام كوشش خود را نيز در اين باره نموده اند، كه خداوند بهترين پاداش ها را به آنها مرحمت فرمايد. و بر ماست تا با مراجعه به اين كلمات نورانى، قلب خود را ظرف معرفت آن انوار تابناك قرار دهيم، كه راه معرفت خدا، همان طريق معرفت امام زمان ـ عليه السلامـ  است; در اين باره امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ مى فرمايند:
« معرفتي بالنورانية معرفة اللّه عزّوجل ومعرفة اللّه عزّوجل معرفتي بالنورانيّة »
شناخت نورانيت من همان معرفت اللّه است و معرفت اللّه شناخت من به نورانيت است.
البته در صدد بيان معارف نيستيم، بلكه تنها به روايتى از ميان انبوه احاديث اين بخش اشاره مى كنيم تا ارزش تحصيل معرفت امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ اندكى معلوم شود.
از رسول گرامى اسلام ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ نقل شده است كه درباره ى شناخت امام معصوم زمان چنين فرموده اند:
من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية(21).
هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد، چون مردم زمان جاهليت بر كفر مرده است.
قابل توجه آن است كه اين روايت از معدود رواياتى است كه سنى و شيعه بر آن اتفاق داشته و در حد تواتر آن رانقل كرده اند.
حال مى پرسيم: اين امام كيست كه در هر زمان حضور دارد؟
اين امام كيست كه عدم شناخت او موجب جاهليت و كفر و شرك مى شود؟ آيا آنان كه او را نمى شناسند، غير مسلمانانند يا برخى از مسلمانان؟!!
پاى بندى به تعاليم اسلام
قال اللّه تعالى: (قل إن كنتم تحبّون اللّه فاتّبعوني يحببكم اللّه)(22).
اى پيغمبر به ايشان بگو: اگر خدا را دوست داريد پس مرا اطاعت كنيد تا خدا شما را دوست بدارد.
آرى آنان كه خدا را دوست دارند و دوستى او را بر خود واجب مى دانند، بايد بدنبال دستورات شريعت باشد. پاى بندى به تعاليم اسلام يكى از وظائف مهم بندگان خدا در زمان غيبت است بايد براى پيروى از پيامبر خدا ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ بدنبال يادگيرى تعاليم اسلام بود و پس از يادگيرى بدان پاى بند بوده، چرا كه آنچه باعث محروم شدن مؤمنان از ديدار جمال بى مثال حضرت بقيّة اللّه الاعظم ـ ارواحنا لتراب مقدمه الفداه ـ گشته همين كم توجهى نسبت به تعاليم دينى و زير پا گذاشتن دستورات الاهى است; چنانكه خود آنحضرت در توقيع شريف خود به شيخ مفيد به اين مهمّ اشاره فرموده اند:
ولو انّ أشياعنا ـ وفّقهم اللّه لطاعته ـ على اجتماع من القلوب في الوفاء بالعهد عليهم، لما تأخّر عنهم اليمن بلقائنا، ولتعجّلت لهم السعادة بمشاهدتنا على حق المعرفة وصدقها منهم بنا! فما يحسبنا عنهم إلاّ ما يتّصل بنا ممّا نكرهه ولا نؤثره منهم. واللّه المستعان وهو حسبنا ونعم الوكيل وصلاته على سيّدنا البشير النذير محمّد وآله الطاهرين وسلّم(23).
اگر پيروان ما ـ كه خداى آنان را در فرمانبردارى خويش توفيق ارزانى بدارد ـ براستى در راه وفاى به عهد و پيمانى كه بر دوش دارند، همدل و يكصدا بودند هرگز خجستگى ديدار ما از آنان به تأخير نمى افتاد و سعادت ديدار ما ـ ديدارى بر اساس عرفان و اخلاص از آنان نسبت به ما ـ زودتر روزى آنان مى گشت از اين رو (بايد بدانند كه) جز برخى رفتار ناشايسته ى آنان كه ناخوشايند ما است و آن عملكرد را زيبنده ى اينان نمى دانيم، عامل ديگرى ما را از آنان دور نمى دارد. خداوند ما را در يارى بسنده و نيك، كارساز است و درود او بر سالار بشارت دهنده و انذاركننده محمّد صلّى اللّه عليه وآله و خاندان پاكش باد.
قال أبو عبداللّه ـ عليه السلام ـ : انّ لصاحب هذا الأمر غيبة فليتّق اللّه عبد عند غيبته وليتمسّك بدينه.
همانا براى صاحب اين امر غيبتى است پس بايد كه بنده تقواى الهى پيشه سازد هنگام غيبتش و به دين خدا چنگ زند.
صبر و شكيبايى
اى عزيز! خداوند بندگان خود را در دنيا به انواع بلاها امتحان مى كند و امتحان از سنّت هاى پروردگارست تا خوب از بد جدا شود و پاك از خبيث متمايز گردند.
قال اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ : أيّها النّاس انّ اللّه تعالى قد أعاذكم من أن يجور عليكم ولم يعذكم من أن يبتليكم.
اى مردم خداوند شما را پناه داده از اين كه بر شما ستم روا دارد وليكن از امتحان كردن شما امان نداده است. و انسانها را امر كرده به صبر در مقابل آن ابتلاءات و امتحان ها.
قال الرضا ـ عليه السلام ـ ما أحسن الصبر وانتظار الفرج امّا سمعت قول اللّه عزّ وجلّ (وارتقبوا انّي معكم رقيب) وقوله عزّ وجلّ (فانتظروا إنّي معكم من المنتظرين) فعليكم بالصبر فإنّه انّما يجيء الفرج على اليأس وقد كان الذين من قبلكم أصبر منكم.
امام رضا ـ عليه السلام ـ فرمودند: چقدر صبر كردن و انتظار فرج نيكوست، آيا نشنيده اى قول خداى عزّ وجلّ را كه (اميدوار باشيد كه من نيز همراه شما ديده براهم.) و قول خدا (منتظر باشيد كه من نيز با شما منتظرم.) پس بر شما باد به صبر پس همانا فرج بعد از يأس مى آيد و قبل از شما انسانهايى بودند كه صبورتر و شكيباتر از شما بودند. البته صبر در زمان غيبت چهره هاى گوناگونى دارد; از آن جمله صبر بر طول غيبت كه مبادا انسان از كسانى قرار گيرد كه در اثر طول غيبت قلبهايشان را قساوت گرفته و در دين خود به شك افتادند; و همچنين صبر بر آنچه كه از سوى دشمنان بر مؤمنان وارد مى شود، اعمّ از آزار و تمسخر و افتراء. و نيز صبر بر انواع بلاها كه در آيه ى شريفه ى
(ولنبلونّكم بشيء من الخوف والجوع ونقص من الأموال والأنفس والثّمرات).
همانا شما را محك خواهيم زد با ترس و گرسنگى و نقصان اموال و مرگ و كم حاصلى درختان.
به آنها اشاره شده است كه امام صادق ـ عليه السلام  منظور از خوف را بيان نموده است كه خوف از خلفاى بنى عباس در آخر سلطنتشان و گرسنگى را به بالا رفتن قيمت مايحتاج انسان و نقص در اموال را به كساد تجارت و كمى سود، و نقص در انفس را به مرگ نا بهنگام و نقص در ثمرات را به كمى محصولات. و خلاصه آنكه مؤمن بايد در همه ى اين امتحانها صبر كند و آنچه كه نزد خداست براى او بهتر است.
خود سازى
البته پاكسازى نفس از صفات زشت و مزيّن كردن آن به اخلاق پسنديده امرى واجب در هر زمان ست; ليكن بيان اين امر به عنوان وظيفه در زمان غيبت بدين جهت است كه بهره گيرى از انوار آن امام عزيز و درك فضيلت هم صحبتى و قرب و نزديكى او و همچنين ورود به حلقه ى ياران آنحضرت ارتباطى تنگاتنگ با اين مسأله دارد.
مرحوم نعمانى در كتاب غيبت حديثى نقل مى كند كه امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود:
من سرّه أن يكون من أصحاب القائم، فلينتظر وليعمل بالورع ومحاسن الأخلاق وهو منتظر فإن مات وقام القائم ـ عليه السلام ـ بعده، كان له من الأجر مثل أجر من أدركه، فجدّوا وانتظروا، هنيئاً لكم أيّها العصابة المرحومة(28).
كسى كه دوست دارد و خشنود مى شود از اينكه از ياران قائم ـ عليه السلام ـ باشد، پس بايد منتظر باشد و در اعمال خود ورع و تقوى پيشه سازد و خود را مزيّن به اخلاق پسنديده بنمايد در حالى كه منتظر است پس اگر بميرد و قائم ـ عليه السلام ـ بعد از او قيام نمايد اجر و پاداش همان كسى را دارد كه آنحضرت را درك كرده است پس كوشش كنيد و منتظر باشيد، گواراى وجودتان باشد سعادت و خوشبختى دو جهان، اى گروهى كه همواره مورد رحمت پروردگاريد.
سخن در اين باره بسيار است كه البته جان كلام در اين مقام آن است كه انسان از اعمال خود غافل نبوده و هميشه متوجه اين نكته باشد كه امامى كه از ديده ى او غايب است، هميشه او را ناظر بوده و او هرگز چشم از بندگان بر نمى گيرد. همچنين مراقب خود باشد و به حساب نفس خويش رسيدگى نمايد قبل از اينكه به حساب او رسيدگى شود كه امام موسى بن جعفر ـ عليه السلام ـ فرمودند:
ليس منا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم...
از ما نيست كسى كه به حساب اعمال خود هر روز رسيدگى ننمايد.
بايد متوجّه بود كه خداوند، امام زمان ـ عليه السلام ـ را شاهد بر خلق خود قرار داده و آنحضرت از اعمال و گفتار و كردار و حتى آنچه در قلب آنان مى گذرد، آگاه است.
  اظهار محبّت
ديگر از وظائف منتظران اين است كه محبت خود را به امام ـ عليه السلام ـ اظهار نمايند و اين از علائم محبّت شخص منتظر به امام زمان است. مرحوم كلينى در كافى از حضرت صادق ـ عليه السلام ـ حديثى نقل مى كند كه آنحضرت مى فرمودند:
ما من شيء أحبّ إلى اللّه من اخراج الدراهم إلى الامام وانّ اللّه ليجعل له الدرهم في الجنّة مثل جبل أحد ثمّ قال انّ اللّه تعالى يقول في كتابه (من ذا الّذي يقرض اللّه قرضاً حسناً فليضاعفه له اضعافاً كثيرة) قال: هو واللّه في صلة الامام خاصة.
چيزى عزيزتر نزد خداوند از آن نيست كه درهمى را به امام برسانى و خداوند آن درهم را در بهشت مانند كوه احد بزرگ مى نمايد. سپس فرمود: خداوند در كتابش مى فرمايد: چه كسى است كه به خداوند قرض نيكو دهد و او آن را چند برابر كند سپس فرمود: به خدا سوگند كه آن تنها بذل كردن بر امام است.
در اين زمان نيز كه دست رسى به محضر آن حضرت براى هر كس امكان پذير نيست، مال خود را به مصرفى برساند كه مى داند رضاى امام ـ عليه السلام ـ در آن است مثل اينكه به خوبان از دوستان آن حضرت بدهد  ـبه قصد آن حضرت ـ و اين معنا در روايات نيز آمده است: ابن قولويه در كامل الزيارات روايتى از حضرت كاظم ـ عليه السلام ـ نقل كرده است:
هر كس نمى تواند ما را زيارت كند يكى از دوستان صالح ما را زيارت كند كه ثواب زيارت ما را برده است و هر كس نمى تواند بر ما احسان كند بر يكى از دوستان صالح ما احسان كند كه ثواب احسان بر ما را برده است.
اين روايت از امام رضا ـ عليه السلام ـ نقل شده است.
دعا
ديگر از تكاليف شيعيان هنگام غيبت امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ دعا براى حفظ آن حضرت از شرّ دشمنان و تعجيل در امر فرج و ظهور او مى باشد; كه اين خود نوعى اظهار محبت و خضوع به پيشگاه مقدس او است. چرا كه خداوند اگر چه عهده دار حفظ آن حضرت بوده و وعده داده تا او را بر دشمنانش پيروز سازد و البته پوشيده نيست كه يكى از آثار مهم اين گونه دعا كردن باز شدن درهاى اجابت براى ديگر دعاهاست، كه با كردار نادرست آن را بر روى خود بسته ايم. ليكن در سرعت بخشيدن و آماده سازى و فراهم آمدن زمينه هاى ظهور آن حضرت سهم بسزايى داشته و حتى در سلامت و امنيت دوستان او ـ كه سلامت اوست ـ تأثير جدى دارد.
اين نكته را سيد بن طاووس در فلاح السائل متعرّض شده است. و در كتاب اقبال سخنى زيبا آورده است:
« ومن وظائف كل ليلة أن يبدأ العبد في كل دعاء مبرور ويختم في كل عمل مشكور بذكر من يعتقد أنّه نائب اللّه جلّ جلاله في عباده وبلاده وانّه القيّم بما يحتاج إليه هذا الصائم من طعامه وشرابه و غير ذلك من مواده من سائر الأسباب التي هي متعلقة بالنائب عن ربّ الأرباب ».
و از وظيفه هاى هر شب آنكه بنده خدا در هر دعاى خير و عمل مستحب آغاز كند به ذكر كسى را كه معتقد است او جانشين خدا در بين بندگان و بر روى زمين ست و عهده دار احتياجات اوست، چون خوراك و... ديگر مسائل كه مربوط به جانشين خداوندست ...
حال به برخى از ادعيه مربوط به امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ كه دستور به خواندن آنها داده شده است; اشاره مى كنيم. شما مى توانيد به بخش نيايش مراجعه كرده و آن را قرائت نمائيد.
1) اللّهمّ كن لوليّك الحجة بن الحسن . . .(33).
2) اللّهمّ ادفع عن وليّك وخليفتك . . .
3) اى سامع كل صوت اى جامع كل فوت اى بارئ كل نفس بعد الموت . . .
4) أنت اللّه لا إله إلاّ أنت الأول والآخر والظاهر والباطن . . .
5) اللّهمّ صلّ على محمّد سيد المرسلين وخاتم النّبيّين . . .
6) اللّهمّ إنّي أسألك ولم يسئل مثلك أنت موضع مسألة السائلين . . .
اى عزيز! از دعا نمودن بر امام زمان خود با اين دعاها غافل مشو; بويژه دعاى سوم و چهارم و ششم زيرا كه گنجهايى از معارف آن حضرت در آن هاست كه در سايه حضور قلب و توجه بر روى تو در خواهد گشود.
اظهار اندوه
ديگر از كارهايى كه رسم ادب و شيوه اظهار محبت خالصانه است، همگامى و همراهى در مصيبتهاست; كه مى بايست در رنجها و غمها نيز شريك اندوه آن امام غريب بود; براى توضيح مطلب به برخى از رنجها و مصيبتهاى آن غريب فاطمه ـ عليها السلام ـ اشاره مى كنيم تا شايد دلهاى زنگار گرفته از گناه مان بيدار گشته و به نور آن امام جلا يابد:
او كه خورشيد عالم تاب است پرده هاى غيبت بر چهره اش افتاده و مانع پرتو زيباى جمالش شده است; او كه پدر دل سوز هستى است، جور زمانه او را از فرزندان محروم ساخته و هر لحظه فرياد و ضجه ى عزيزى در گوشش طنين مى افكند. آرى مهموم بودن به خاطر مستور بودن آن حضرت و محجوب بودن ما از ديدار جمال دل آراى آن يادگار الاهى و دسترسى نداشتن به ساحت مقدس آن گنجينه ى علم نامتناهى است و منشأ اين اندوه شناخت و احسان بى نهايت اوست. چرا كه اگر كسى شناختى حتى در حدّ استعداد خود به آن وجود پيدا كند، ناخودآگاه محبّت او هم چون معرفتش زياد شده تا آنجا كه او را از خود بيشتر دوست مى دارد، چنانكه رسول خدا ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ به اين مقام اشاره فرموده اند:
« لا يؤمن عبد حتّى أكون أحبّ إليه من نفسه وأهلي أحبّ إليه من أهله وعترتي أحبّ إليه من عترته، وذاتي أحبّ إليه من ذاته »
هرگز بنده اى به ايمان نايل نمى شود تا اينكه مرا بيش از خود و خاندانم را بيش از خانواده خود و اهل بيتم را بيش از اهل بيت خود و ذات من را از ذات خود بيشتر دوست دارد.
و اگر كسى جرعه نوش محبّت امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ شده و دل در دام عشق او گرفته كرده باشد، به يقين در فراق او غمگين خواهد بود; تا آنجا كه خواب از چشمان او ربوده شده و لذّتها در نزد او ذلت خواهند بود. و صبح و شام در هجرانش گريه مى كند. كه گوارا باد بر عاشقانش اين وصل مدام.
در فرازهايى از دعاى ندبه اين حالت به تصوير كشيده شده است:
ليت شعري أين استقرت بك النوى،
عزيز عليّ أن أرى الخلق ولا ترى
بنفسي انت من مغيّب لم يخل منّا،
بنفسي انت من نازخ ما نزخ عنّا،
هل من معين فاطيل معه العويل والبكاء
و اين ناله هاى برخاسته از هجران حكايت آتشفشانى در نهاد منتظر دارد.
ديگر آنكه رداى زيباى خلافت و سلطنت بر عالم ـ كه تنها بر قامت آن حضرت زيباست و هيچ كس جز او سزاوار و شايسته ى اين لباس نيست ـ در دست دنيا طلبان به ميراث مى رود.
از ديگر سوى آن حضرت با علم به همه ى بى عدالتى ها و ظلم ها و تحريف ها و تضييع حقوق بندگان و رشد باطل ها اظهار حقّ خود ـ به خاطر ترس از ظالمين ـ نمى نمايد; و در طول اين زمان طولانى غيبت تنهاى تنها يا با برخى از نزديكان مخصوص خود در بيابانها و نقاط دوردست سير مى كند، تا چه وقت اذن ظهور به او داده شود.
قال الامام الباقر ـ عليه السلام ـ :
« ما من عيد للمسلمين أضحى ولا فطر إلاّ وهو يجدد اللّه لآل محمّد ـ عليهم السلام ـ فيه حزنا، قلت ولِمَ؟ قال: انّهم يرون حقهم في أيدي غيرهم »
امام باقر ـ عليه السلام ـ فرمودند: هيچ عيد قربان و فطرى نمى گذرد مگر نكه حزن آل محمّد تكرار مى شود! سؤال شد: چرا؟ فرمود: زيرا حق خود را در دست ديگران مى بينند. و اين حكايت از رأفت ايشان نسبت به خلق خدا دارد كه سامان امر آنان در پرتو حكومت عدل جهانى ست.
شيعيان حقيقى امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ كه اين مصيبت را به خوبى دريافت كرده و با قلب مقدس او همراهند، هرگز جامه ى غم و اندوه از قلبشان رخت بر نمى بندد.  
ديگر از علل مهموم بودن براى امام مهدى ـ عجل الله فرجه ـ در زمان غيبت و هجران آن است كه راه و روش صحيح در هيچ يك از شؤون زندگى انسان قابل شناخت نيست; چرا كه راهنما مهجور و دزدان ترك تاز و چوپانان اين گله از ترس گرگان خون آشام مهر سكوت بر لب زده و دم فرو بسته اند; اگر چه برخى از زعيمان امت نيز خود در اثر دورى از هادى كامل دچار تزلزل و انحراف گشته و اين غم افزايى دو چندان است. در اين خصوص به اين حديث زيبا توجه كنيد:
سدير مى گويد: ـ با برخى از ياران ـ خدمت امام صادق ـ عليه السلام ـ رسيديم، در حالى كه آن روز از اعياد بود ليكن بر خلاف انتظار امام را ديديم كه لباسى خشن بر تن كرده و بر مصلاى خود نشسته و مى گريد و مى سوزد و مى نالد به گونه اى كه مادرى فرزند از كف داده است. عقل از سرهامان پريد و . ..از علت گريه آن حضرت پرسيديم: فرمود: در كتاب جفر تأمل كردم و ولادت و غيبت او و به طول انجاميدن آن و درازاى عمر آن عزيز و به زحمت افتادن مؤمنان در آن هنگام و هيجان طوفان ترديدها و شبهه ها در دلهاى ايشان . . .(41) مى بينيم كه امام ـ عليه السلام ـ چگونه محزون از انحرافات و شبهاتى ست كه در اثر طولانى شدن غيبت امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ حاصل مى شود(42).  
عبادت به نيابت
از قديم الايام بين شيعه مرسوم بوده كه براى تقرّب بسوى خدا، از جانب امامان خود حجّ بجا مى آورند و دليل بر رجحان و استحباب اين عمل، غير از اين كه اين كار خود نيكى و اظهار محبّت نسبت به امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ است و در روايات بدان امر شده است; احاديثى نيز در اين باره آمده است:
عن ابن مسكان عن أبي عبداللّه ـ عليه السلام ـ قال: قلت له الرجل يحجّ عن آخر، ما له من الأجر والثواب؟ قال ـ عليه السلام ـ : للّذي يحجّ عن رجل أجر وثواب عشر حجج
ابن مسكان مى گويد: به امام صادق عرض كردم: شخصى از جانب ديگرى حجّ بجا مى آورد، آيا براى او ثوابى هست؟ حضرت فرمودند: براى كسى كه از جانب برادر مؤمن خود حجّ بجا بياورد ثواب 10 حج ديگر مى باشد. از اين نمونه روايات معلوم مى شود كه استحباب حجّ از امام و پيشواى مؤمنان نه تنها فضيلت دارد كه حتماً بيش از يك مؤمنين ثواب خواهد داشت.
و نيز مستحب است كه انسان نماز بخواند و ثواب آنرا هديه به يكى از ائمه هدى ـ عليهم السلام ـ و ما در اينجا نماز هديه اى را ذكر مى كنيم; اميد است مؤمنان با اهداى آن به حضرتش نزديكتر شده و زمينه ساز ظهور و فرج آنحضرت باشند.
في جمال الاسبوع: انّه يصلي العبد في يوم الجمعة ثماني ركعات، أربعاً يهدى إلى رسول اللّهـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ وأربعاً إلى فاطمة ـ سلام اللّه عليها ـ ويوم السبت أربع ركعات يهدى إلى أميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ ثمّ كذلك كل يوم إلى واحد من الأئمّة ـ عليهم السلام ـ إلى يوم الخميس أربع ركعات يهدى إلى جعفر بن محمّد الصادق ـ عليهما السلام ـ ثمّ الجمعة أيضاً ثماني ركعات أربعاً يهدى إلى رسول اللّه ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ وأربع ركعات يهدى إلى فاطمة ـ عليها السلام ـ ثمّ يوم السبت أربع ركعات يهدى إلى موسى بن جعفر ـ عليه السلام ـ كذلك إلى يوم الخميس أربع ركعات يهدى إلى صاحب الزمان ـ عليه السلام ـ.
در كتاب جمال الاسبوع آمده است: نماز بخواند، و شروع كند از روز جمعه; 8 ركعت نماز بخواند، 4 ركعت هديه به رسول خدا ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ و 4 ركعت به حضرت زهرا ـ سلام اللّه عليها ـ هديه نمايد، روز شنبه نيز 4 ركعت هديه كند به امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ ، روز يكشنبه 4 ركعت امام حسن مجتبى ـ عليه السلام ـ ، روز دوشنبه 4 ركعت هديه به امام حسين ـ عليه السلام ـ ، روز سه شنبه 4 ركعت امام سجاد ـ عليه السلام ـ روز چهارشنبه 4 ركعت هديه براى حضرت باقر ـ عليه السلام ـ روز پنجشنبه 4 ركعت امام صادق ـ عليه السلام ـ و روز جمعه 8 ركعت، 4 ركعت هديه به رسول خدا و 4 ركعت هديه به فاطمه ى زهراء ـ عليها السلام ـ و روز شنبه 4 ركعت هديه به موسى بن جعفر ـ عليه السلام ـ روز يكشنبه 4 ركعت هديه به حضرت رضا ـ عليه السلام ـ روز دوشنبه 4 ركعت هديه به حضرت جواد ـ عليه السلام ـ روز سه شنبه 4 ركعت حضرت هادى ـ عليه السلام ـ روز چهارشنبه 4 ركعت هديه به حضرت امام حسن عسكرى ـ عليه السلام ـ و روز پنجشنبه 4 ركعت هديه به حضرت صاحب الزمان ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف ـ و مابين هر دو ركعت نماز اين دعاء را بخواند.
اللّهمّ أنت السلام ومنك السلام وإليك يعود السلام، حيِّنا ربّنا منك بالسلام اللّهمّ انّ هذه الركعات هديّة مني إلى فلان بن فلان (بجاى فلان بن فلان نام امام يا پيغمبر يا فاطمه زهرا ـ سلام اللّه عليها ـ را ببرد مثلاً على بن ابيطالب و يا حسن بن على) فصلِّ على محمّد وآل محمّد وبلّغه إيّاها، واعطني أفضل أملي ورجائي فيك وفي رسولك صلواتك عليه وآله
و سپس هر دعايى خواستى به درگاه پروردگار عرضه دار.  
استمداد و استغاثه
اين در نهاد بشرى است كه همواره در ناهنجارى ها و يا برخورد با دشمنان به بزرگ خويش پناهنده شود. و از اين روست كه اهل ولا نيز هميشه و هر جا در امور مهمّ خود استغاثه به ائمّه ى طاهرين ـ عليهم السلام ـ مى جويند; چرا كه آنان همواره بجا آورنده ى خواسته ها و پناه دهنده ى بى پناهان بوده اند.
بنابر آنچه از روايات معلوم مى شود امام زمان ـ عليه السلام ـ پناه بى پناهان است و فريادرس بيچارگان. آرى; هرگز كسى نبوده كه بر دامن مهرش درآويخته و ريسمان لطفش را دست يازيده و از امداد و احسان بى پايانش بهره ها نبرده است. پس دورى از چنين ساحلى و روى تافتن از اين باغستان حسرتى كه بى اندازه و افسوسى بس دراز در پى خواهد داشت.
قال الراوى كتبت إلى أبي الحسن ـ عليه السلام ـ انّ الرجل يحبّ أن يفضى إلى امامه ما يحبّ أن يفضى إلى ربّه قال فكتب ـ عليه السلام ـ : إن كانت لك حاجة فحرّك شفتيك فانّ الجواب يأتيك.
راوى مى گويد: به امام هادى ـ عليه السلام ـ نوشتم: كسى مى خواهد حاجتهاى خود را به امامش برساند، همانطور كه دوست دارد حاجتهاى خود را به پروردگارش باز گويد. امام ـ عليه السلام ـ در جواب مرقوم فرمودند: اگر براى تو حاجتى است پس كافيست دو لب خود را حركت دهى ـو ما را صدا بزنى و حاجتت را از ما بخواهى ـ پس همانا جوابت داده خواهد شد.
آب در كوزه و ما تشنه لبان مى گرديم
يار در خانه و ما گرد جهان مى گرديم
و لذا فرموده اند: نعيم در آيه ى شريفه ى:
(ولتسئلنّ يومئذ عن النعيم)  ولايت امير مؤمنان و اولاد معصوم اوست كه از آن سؤال خواهد شد.
  قيام به هنگام شنيدن اسم مبارك
ديگر از امورى كه نه تنها وظيفه بلكه مقتضاى ادب و احترام نسبت به ساحت قدس ولى الله الاعظم امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ است، آنكه هنگام ياد نام مقدس « قائم » از جاى برخاسته و دست بر سر نهاده و تواضع و احترام به جاى آورده شود و اين چيزى ست كه در احاديث نيز بدان سفارش شده است، بنگريد:
سئل الصادق  ـ  عليه السلام ـ عن سبب القيام عند ذكر لفظ القائم من ألقاب الحجّة. قال: لأنّ له غيبة طولانية ومن شدة الرأفة إلى أحبته، ينظر إلى كل من يذكره بهذا اللقب المشعر بدولته والحسرة بغربته ومن تعظيمه أن يقوم العبد الخاضع لصاحبه عند نظر المولى الجليل إليه بعينه الشريفة، فليقم وليطلب من اللّه جلّ ذكره تعجيل فرجه.
از حضرت صادق ـ عليه السلام ـ درباره ى علت ايستادن هنگام ياد شدن نام « قائم » كه از القاب حجت ـ ارواحنا فداه ـ است سؤال شد؟ امام ـ عليه السلام ـ فرمود: همانا او ـ امام زمان ارواحنا فداه ـ را غيبتى طولانى است و از بسيارى محبت و رأفت نسبت به دوستان خود، نظر مى كند بر هر يك از آنان كه او را با اين نام بخواند، چرا كه اين نام يادآور شكوه دولت او و افسوسى بر غربت اش خواهد بود. و از رسوم ادب اينكه غلام هنگام نظر انداختن مولاى بزرگوار خود، بايستد و خضوع كند و از خداوند فرج و ظهور او را تمنا دارد. اين زيبا حديث كه از امام صادقان روايت شد خود حكايت از نكته اى بس ژرف و سترگ دارد و آن اين كه چون قائم آل محمد ـ عليهم السلام ـ شخصيتى فرا زمانى دارد و مخصوص دوران پس از تولد خويش نيست و در زمان ديگر امامان و بلكه پيامبران گذشته و حتى ما قبل از خلقت عالم حضورى آگاه داشته است; اين سنت و شيوه ى دوستان اهل بيت ـ عليهم السلام ـ حتى در زمان امام صادق ـ عليه السلام ـ بوده است; كه راوى از علت اين رسم و ادب جويا مى شود.
وروي عن الرضا ـ عليه السلام ـ في مجلسه بخراسان انه قام عند ذكر لفظة القائم ووضع يديه على رأسه الشريف وقال اللّهمّ عجّل فرجه وسهل مخرجه ـ وذكر من خصائص دولته ـ
و نيز از حضرت رضا ـ عليه السلام ـ نقل شده است كه در مجلس خود در خراسان هنگامى كه از قائم ياد نمود، ايستاد و دستها را بر سر نهاد و فرمود: پروردگارا فرجش را باز رسان و ظهورش را آسان گردان ـ و سپس به برخى ويژگى هاى حكومت او پرداخت ـ. مى بينيد كه حجت خدا كه خود پدر بزرگوار قائم ـ عليه السلام ـ است اين چنين رسم ادب بجاى مى آورد و او كسى است كه هرگز كارى را به گزاف نكرده است.  
حفظ ايمان
يكى از وظايفى كه متوجه هر فرد مسلمان در دوران غيبت است، دعا براى حفظ ايمان و ثبات قدم و راست قامتى در دين و ولايت ائمه هدى ـ عليهم السلام ـ مى باشد. چرا كه احاديث بسيارى خبر از طوفان هاى ويرانگرى در اين دوران مى دهد كه پيل مردان را از جاى كنده و كهن دژها را در هم مى كوبد و نيز تأكيد بسيار فرموده اند كه در اين روزگار پيوسته التجاء و التماس به ساحت قدس الاهى داشته تا در اين گرداب ها هلاك نشده و سلامت بگذرد. و آنچه ما همينك شاهد آنيم همان تندرهاى غرانى ست كه فريادشان گروهى را بر زمين ريخته و تاب برخاستن از ايشان زدوده است. و ديگر با ديدن، دليل لازم نيست ليكن به منظور اهميت سخن به فرازهايى از سخنان وحى سيرتان اشاره مى كنيم:
قال الامام الصادق ـ عليه السلام ـ: ان لصاحب هذا الامر غيبة المتمسك فيها بدينه كالخارط شوك القتاد بيده ـ ثم اطرق مليّاً ـ ثم قال: ان لصاحب هذا الامر غيبة فليتق اللّه عبد و ليتمسك بدينه.
همانا صاحب اين امر را غيبتى در پيش است كه دين دارى چون دست كشيدن بر شاخه خار است  ـپس قدرى سر بزير افكند و سپس فرمود: همانا صاحب اين امر را غيبتى است كه بنده ى خدا در آن هنگام تقواى الاهى پيشه سازد و به دين خود در آويزد.
البته اين تمسك جستن به دين كارى بس دشوار و بويژه در اين زمان است كه مى بايست آنگونه كه خود فرموده اند در سايه التماس و التجاء به درگاه حق آن را تحقق بخشيد. يكى از مهمترين ادعيه اين باب كه بدان سفارش بسيار شد اين دعاست: اللهم عرفنى نفسك . ..
  خويشتندارى
يكى از واژه هايى كه در لابلاى گفتار منيران وحى ـ عليهم السلام ـ بدان اشاره بسيار و تأكيد فراوان شده است، تقيه يا خويشتن دارى است. اين واژه در مكتب اهل بيت ـ عليهم السلام ـ بمعناى پرهيز از هر گفتار و يا رفتارى است كه موجب به خطر افتادن دين و باورهاى اصيل اسلامى از سوى اجتماع مى شود. چرا كه جامعه ى فاسد آخر زمانى هر گونه سخن و يا عملكردى را كه بر خلاف خواهشهاى كريه و ضد بشرى اوست، نمى پذيرد; در نتيجه آن حركت را در هم كوبيده و بنيان دينى و اجتماعى وى را نابود مى سازد. از اين رو در احاديث بسيارى تأكيد به رعايت تقيه و خويشتن دارى از ابراز حق در اين گونه موارد شده است در اين باره مى بينيم:
قال ابى عبد اللّه ـ عليه السلام ـ انّ تسعة أعشار الدين في التقيّة ولا دين لمن لا تقيّة له
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: همانا نُه دهم از دين، تقيّه است و كسى كه تقيّه نداشته باشد دين ندارد. آنچه كه مهمّ است بيان اجمالى موارد تقيّه است كه بدان اشاره مى شود.
مردم بر دو گونه اند يا عالم و آشناى با حق و يا آنكه ناآگاهند; كه البته تكليف عالمان روشن است. و امّا آنهايى كه عالم نيستند نيز خود بر هشت نوعند كه وظيفه ى عالم ـ با توجه به رعايت تقيه ـ نسبت به آنها متفاوت است.
اوّل: عوامى كه جاهلند و از پذيرش حق اباء ندارند اگر حقّ را بشناسند، قبول مى كنند.
دوم: اهل شبهه و حيرت، كسانى كه در صدد شناخت حقّ هستند وليكن به دلائلى گرفتار شك و شبهه شده اند.
سوم: گمراهانى كه در راه شناخت حق قدمى گذاشته اند امّا در اثر مجالست با اهل گمراهى و يا خطا كردن در طريق تحصيل علم و معرفت، گمراه شده اند.
وظيفه ى عالم نسبت به اين سه قسم ارشاد و هدايت است و بايد آنها را بسوى علم و معرفت كشاند و تقيّه كردن در اين سه مورد نيست. كه دليل عقل و احاديث اهل بيت ـ عليهم السلام ـ اين ارشاد را لزومى مى دانند.
چهارم: منكرين حقّ، كسانى كه وقتى حق نزد آنها ذكر مى شود، مسخره مى كنند و استهزاء نسبت به امام معصوم ـ عليهم السلام ـ دارند.
پنجم: منكرين و دشمنان حق، آنها كه اگر حقّ نزد آنها اظهار شود، موجب ضرر مالى يا عرضى يا جانبى مى شوند: تقيه نسبت به اين دو قسم واجب است و بايد انسان زبان خود را در نزد ايشان نگه دارد و در عمل نيز كارى انجام ندهد كه اسباب تباهى او را فراهم آورند.
ششم: مردم مؤمنى كه از نظر عقلى و معرفتى ضعيف بوده و تحمّل قبول و حفظ و پوشاندن اسرار اهل بيت ـ عليهم السلام ـ را ندارند; از اين گروه نيز بايد اسرار اهل بيت ـ عليه السلام ـ مخفى گردد و معارفى كه توان قبول آنها را ندارند را كتمان نمود.
هفتم: كسانى كه خداوند بر دلها و گوشهاى آنها بسبب روى تافتن از حقّ مهر زده است; بگونه اى كه دعوت به حق در آنها هيچگونه تأثيرى ندارد و موعظه در آنها راه نمى يابد، در اين صورت اگر چه ضررى از جانب ايشان متوجه نخواهد شد ليكن اظهار حق نزد آنها رجحانى نداشته بلكه ترك دعوت آنها رجحان دارد. زيرا هيچ فائده اى بحالشان ندارد (وسواء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون)(52) در كتاب كافي از فضيل روايتى نقل شده است
قلت لأبي عبداللّه ـ عليه السلام ـ : ندعوا الناس إلى هذا الأمر؟ فقال: يا فضيل انّ اللّه إذا أراد بعيد خيراً أمر ملكا فأخذ بعنقه حتّى ادخله في هذا الأمر طائعاً أو كارهاً.
به امام صادق عرض كردم: آيا مردم را بسوى اين امر (امر امامت شما) دعوت كنيم. حضرت فرمودند: اى فضيل هنا خداوند هنگامى كه براى بنده اى از بندگانش اراده ى خير كند به فرشته اى امر مى كند تا گردن او را بگيرد تا اينكه او را داخل در اين امر نمايد چه بخواهد چه نخواهد.
هشتم: كسى كه حالش معلوم نيست; يعنى انسان نمى داند كه اهل قبول حق هست يا خير. وظيفه نسبت به اين شخص آن است كه چيزى از معارف را بر او عرضه بدارد، اگر پذيرفت، پس بر او زياد كند و اگر قبول نكرد و روح انكار در او ديد ديگر سكوت كند و تقيّه پيشه سازد.
در كتاب بصائر الدرجات حديثى بس زيبا در اين باره نقل شده كه بدان اشاره مى كنيم:
عن الاصبغ بن نباته عن اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ قال: سمعته يقول: انّ حديثنا صعب مستصعب خشن مخشوش، فانبذوا إلى الناس نبذاً فمن عرف فزيدوه ومن أنكر فامسكوا لا يحتمله إلاّ ثلث، ملك مقرب أو نبي مرسل أو عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للايمان.
اصبغ بن نباته مى گويد: شنيدم حضرت على ـ عليه السلام ـ مى فرمود: همانا احاديث ما بسيار دشوار است از آنها مقدارى به مردم عرضه كنيد اگر شناختند و قبول كردند پس بر آنها زياد كنيد و هر كس انكار كرد پس دست نگه داريد (و چيزى نگوئيد) هيچ كس تحمل احاديث ما را ندارد مگر سه طائفه يا فرشته ى مقرّب يا پيغمبر فرستاده شده و يا بنده ى مؤمنى كه خداوند قلب او را به ايمان امتحان كرده باشد.  
ترك تسميّه نام اصلى آن حضرت
يكى از وظائف شيعيان در زمان غيبت آن حضرت ترك نام بردن آن حضرت با نام اصلى آن بزرگوار كه هم نام رسول خداست، مى باشد و ما در اين باره به چند روايت اكتفا مى كنيم.
عن أبي الحسن العسكري ـ عليه السلام ـ يقول الخلف من بعدي الحسن فكيف لكم بالخلف من بعد الخلف فقلت ولم جعلني اللّه فداك قال ـ عليه السلام ـ انّكم لا ترون شخصه ولا يحل لكم ذكره باسمه فقلت وكيف نذكره فقال قولوا الحجة من آل محمّد ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ(55).
راوى مى گويد امام هادى ـ عليه السلام ـ مى فرمودند: جانشين بعد از من (امام) حسن (عسكرى) مى باشد پس چگونه ايد شما با جانشين بعد از او پس عرض كردم چطور خدا مرا فداى شما كند فرمودند: شما شخص او را نمى بينيد و حلال نيست بر شما كه او را به اسمش ياد كنيد گفتم پس چگونه او را ياد كنيم فرمودند بگوئيد حجّت از آل محمّد ـ عليهم السلام ـ.
عن محمّد بن عثمان العمرى قدس روحه خرج توقيع بخط أعرفه « من سماني في مجمع من الناس باسمي فعليه لعنة اللّه ».
از محمّد بن عثمان عمرى (يكى از نواب خاص آنحضرت) روايت شده كه توقيعى به خط آن حضرت خارج شد كه من آن را شناختم حضرت مرقوم فرموده بودند: هر كس مرا در جمع مردم به اسم، نام ببرد، لعنت خدا بر او باد.
البته از اين توقيع و روايات ديگر استفاده مى شود كه در جمع مردم نام بردن آن حضرت اشكال دارد و اين منافات ندارد با اينكه در زيارت آل يس بخوانيم
 اللّهمّ صلّ على م ح م د حجّتك في أرضك وخليفتك في بلادك
 البته در صورتى كه منفرداً در حال خواندن زيارت و دعاى بعد از زيارت باشيم.
خرج في توقيعات صاحب الزمان: ملعون ملعون من سمّاني في محفل من الناس.
ملعون است ملعون است، كسى كه در محفل مردم مرا به اسم نام ببرد.  
توبه كردن
يكى از وظائف منتظران توبه حقيقى از گناهان است; اگر چه توبه در هر زمان بر گناه كاران واجب است; ولكن اهتمام به آن در اين زمان از اين جهت است كه يكى از اسباب غائب بودن حضرت صاحب الامر ـ ارواحنا فداه ـ و طول غيبت آنجناب گناهان بزرگ و بسيار دوستان آن حضرت است كه موجب مستور ماندن ولى بر ما و محبوس بودن ما از آن عزيز است.
از امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ در ضمن نامه اى چنين رسيده است: حبس نمى كند ما را از شيعيان مگر آنچه به ما مى رسد از اعمال زشت و ناپسند آنها.
و توبه به معناى پشيمان شدن از گناهان گذشته و تصميم بر ترك آن است در آينده است; و نشانه آن جبران هر آنچه از دست رفته مانند قضاى واجبات و اداى حقوق مردم و تحصيل رضايت آنان و نيز گوشتى را كه از مال حرام پديد آمده آب كنى و سختى عبادت را به اندازه اى كه لذّت معصيّت چشيده اى بر خود هموار سازى.
هرگز مگو كه توبه نتيجه اى نخواهد داشت چرا كه ساير مردم كه توبه نمى كنند، باز امام غائب است. متوجه خويشتن باش. اگر همه خلق سبب تأخير ظهور حضرت شده اند ليك تو شريك آنان نيستى، و نيز اگر چه او در جهان ظهور نكند ليك در جان تو رخ از نقاب خواهد گرفت و شاهد ظهور شخصى براى خويشتن خواهى بود.
  امكان ملاقات با امام زمان ارواحنا فداه
يعنى بالاترين دليل بر امكان يك چيزى اين است كه آن اتفاق افتاده باشد. شكّى نيست كه مسأله ى ملاقات با امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ مسأله اى واضح و روشن است; و آن حضرت در مواقعى كه اراده فرموده اند ـ كه اراده آن جناب طبق روايات شيعه اراده ى خدا بوده و قلب آن بزرگوار ظرف مشيّت خداست ـ ديدگان برخى از انسانها را به نور جمال خود منوّر فرموده اند. آنچنانكه مرحوم مجلسى در بحارالانوار و مرحوم طبرسى در نجم الثاقب و شيخ عراقى در كتاب دار السلام و همچنين بزرگان ديگر در كتابهاى خود، تشرّفات افراد بسيارى را كه در پاكى و صداقت آنها هيچ شكّى نيست را ذكر كرده اند.
اما اينكه در توقيع مبارك حضرت آمده است كه هر كس ادّعاى مشاهده كند او را تكذيب كنيد; جوابهايى علاّمه ى مجلسى از اين اشكال داده اند كه بدان اشاره مى كنيم:
نخست اين كه در زمان غيبت كسى ادعاى مشاهده اى كه همراه با نيابت باشد، نمى تواند بكند; به اين معنى كه بگويد من هر موقع بخواهم خدمت آنحضرت رسيده و مى توانم او را مشاهده كنم و مشكلات خود و مردم را حل نمايم و واسطه ى بين امام زمان و مردم هستم. چنين شخصى كذّاب است و در زمان غيبت كبرا چنين شخصيتى در جامعه مسلمانان از جانب اهل بيت ـ عليهم السلام ـ نصب نشده است. و با تأمّل و دقت در تمام توقيع مبارك حضرت كه قسمتى از آنرا عرض كرديم، اين نكته فهميده مى شود چرا كه در ذيل آن به آخرين نائب خاص خود مى فرمايد: ديگر به كسى وصيّت نكن كه زمان غيبت كبرا رسيده است. و نيز در همان فرازى كه روايت گرديد: من ادعى المشاهده فهو كذاب مفتر.
هر كس ادعاى مشاهده ما را پس از اين نمايد او دروغ گو و افتراء زننده است. نسبت دروغ به شخصى كه امام ـ عليه السلام ـ را نديده است، صحيح است; ليكن چگونه مى توان گفت او به امام   افتراء و بهتان زده است; از اين فراز معلوم مى شود كه منظور مشاهده مخصوص همراه با ادعاى نيابت منظور امام ـ عليه السلام ـ است.
و ما در اين مقام اكتفا مى كنيم به چند تشرّف، و اميدواريم با بيان اين تشرفات دلهاى مؤمنان هر چه بيشتر ميل به ديدار آن حضرت پيدا كرده و از خداوند فرج آن حضرت را درخواست بنمايند.
  علامه بحر العلوم
مولى محمّد سلماسى ـ شاگرد بزرگمرد نامدار شيعه علامه سيد مهدى بحرالعلوم كه از شاگردان مخصوص و صاحب اسرار علامه بوده است ـ مى گويد: من در مجلس علامه بحرالعلوم حضور داشتم كه محقق قمى صاحب قوانين براى ديدن ايشان آمد و اين ديدار در همان سالى بود كه وى از ايران براى زيارت ائمه هدى ـ عليهم السلام ـ و تشرف به مكه به عراق سفر كرده بود.
حاضرين مجلس كه بيش از صد نفر بودند متفرق شدند و فقط سه نفر از كسانى كه به مرتبه اجتهاد رسيده بودند، ماندند. محقق به علامه گفت: شما كه بافتخار خويشاوندى روحى و جسمى و نيز قرب ظاهرى و باطنى را نائل آمده ايد، تقاضا دارم از ميوه ها و غذاهاى لذت بخش كه از اين بستان و سفره گسترده استفاده نموديد ما را نيز بهره مند كنيد تا باعث روشنى دل و اطمينان خاطر ما گردد.
سيد بحر العلوم بدون تأمل گفت: شب گذشته يا دو شب پيشتر ـ ترديد از راوى است ـ براى نافله شب در مسجد اعظم كوفه بودم، تصميم ببازگشت گرفتم تا مبادا درس تعطيل شود ـ عادت علامه چندين سال همين بود ـ از مسجد كه خارج شدم در دل خود ميل برفتن مسجد سهله يافتم ليك از ترس اينكه صبح بشهر نرسم و درس تعطيل شود، منصرف شدم; ولى پيوسته علاقه شديدتر مى شد يك پا بر مى داشتم و پاى ديگر را عقب مى گذاشتم. ناگاه باد شديدى وزيد با گرد و غبار زياد مرا از راه منحرف نمود گويا اين توفيقى بود كه مرا بدرب مسجد برساند.
داخل مسجد شدم هيچ كس را در آنجا نديدم فقط شخص بزرگوارى را مشاهده كردم كه با جملاتى كه دل سنگ را آب و چشم هاى خشك را پر اشك ساخت، مشغول مناجات بود. حالم تغيير كرد و زانوانم سست گرديد، اشك از چشمم جارى شد و از شنيدن اين جملات كه نشنيده و در آثارى كه از ائمه ـ عليهم السلام ـ روايت شده بود نديده بودم; فهميدم او اين كلمات را از خود مى گويد نه اينكه حفظ كرده باشد. همانجا ايستاده و از شنيدن اين جملات لذت مى بردم تا مناجاتش تمام شد.
در اين هنگام بمن توجه نموده و با زبان فارسى فرمود: مهدى بيا. چند قدم جلو رفتم. باز فرمود: جلوتر بيا. مختصرى پيش رفتم. باز امر كرد: جلو بيا. فرمود: ادب در اطاعت است. به اندازه اى نزديك شدم كه دست من به آن جناب و دست ايشان بمن مى رسيد; سخنى به من فرمود.
سلماسى گفت: در اين موقع علامه صحبت خود را تغيير داد و جواب سؤال محقق قمى كه قبلاً طرح كرده بود، كه چرا كتاب كمتر نوشته ايد با اين قدرت علمى كه داريد و از اين سؤال چند جواب داد ولى محقق در آخر پرسيد: چه سخنى مولى بشما فرمود: با دست اشاره اى كرد كه حاكى از امتناع بود و فرمود اين سرى است كه گفته نمى شود.
مولى محمّد سلماسى (رحمه الله) گفت در مجلس درس علامه حضور داشتم مردى از ايشان سؤال كرد آيا در غيبت كبرا مى توان ولى عصر را ديد؟ در آن موقع در دست سيد غليان بود; جواب او را نداد و سرى تكان داد و زير لب اين سخن را آرام گفت: « چه بگويم در جواب اين شخص با اينكه مرا در آغوش گرفته است; اما در خبر نيز رسيده كسى را كه ادعاى رؤيت مى نمايد تكذيب كنيد. » چند مرتبه اين سخن را تكرار نمود و آنگاه در جواب گفت: در اخبار معصومين ـ عليهم السلام ـ رسيده است: تكذيب كنيد هر كه را ادعاى رؤيت حجّت ـ ارواحنا فداه ـ را مى نمايد. و ديگر جوابى باو نداد(61).
  از علامه بحر العلوم
شيخ محمّد سلماسى از خادم علامه بحر العلوم نقل كرده است كه در ايام مجاورت علامه در مكه با اينكه در ولايت غربت دور از خانواده و بستگان بود، در بذل و بخشش دست گشاده اى داشت; اتفاقاً روزى رسيد كه يك درهم نيز باقى نماند و من جريان را بعرض ايشان رساندم كه با خرج زياد هيچ نداريم. ولى در جواب من چيزى نفرمود.
عادت علامه اين بود كه صبحگاه به خانه خدا مشرف شد و طواف مى نمود و سپس بخانه بازمى آمد و در غرفه مخصوص خود مى نشست و برايش غليان مى آورديم; پس از كشيدن غليان مى رفت و در ايوانى كه شاگردانش از همه مذاهب جمع مى شدند، مشغول درس مى شد و براى هر كدام از آنها مطابق مذهب خويش درس مى داد.
فرداى آن روز كه شكايت از نداشتن درهم و دينار نمودم; پس از بازگشتن از طواف طبق معمول براى ايشان غليان آوردم. ناگاه صداى درب بلند شد; سيد بحر العلوم با اضطراب و وحشت زيادى بمن گفت: غليان را بردار و از اينجا ببر. و خود با سرعت از جاى حركت نمود و بر خلاف آن وقار و سنگينى كه داشت با عجله درب را باز نمود; شخص بزرگوارى بصورت يكى از اعراب داخل شد و در همان غرفه نشست. سيد كنار درب غرفه در نهايت تواضع و فروتنى نشست و بمن اشاره نمود، مبادا غليان را برايش ببرم.
ساعتى با يكديگر بصحبت مشغول شدند و سپس تازهوارد از جاى برخاست و سيد نيز حركت نمود و در را باز كرد و دست او را بوسيد و او را سوار بر شترش كه كنار درب خوابيده بود، نمود، آن شخص رفت و سيد در حالى كه رنگش پريده بود، بازگشت. براتى بمن داد و گفت: اين حواله ايست براى صرافى كه در كوه صفا است، برو مبلغ اين حواله را بگير. حواله را گرفته پيش صراف رفتم، همينكه چشمش بحواله افتاد بوسيد و گفت: چند حمّال بياور! من چهار نفر حمال آوردم; درهم هائى كه بآنها ريال فرانسه مى گفتند و هر كدام بيش از پنج ريال ايرانى بود باين چهار نفر داد آنان بزحمت بر روى شانه هاى خود گرفته و بخانه آوردند.
يك روز رفتم پيش صراف تا از او حالى بپرسم و سؤال كنم اين حواله از چه شخصى بود نه آنجا صرافى را ديدم و نه دكانى. از شخصى كه در آنجا بود راجع بصراف سؤال كردم، گفت: ما هرگز در اينجا صرافى نديده ام، در اين مكان فلانى مى نشيند. فهميدم اين جريان از اسرار و الطاف خداوند بوده است.
  تشرّف حاج على بغدادى
مرحوم نورى در نجم الثاقب قضيّه ى تشرّف حاج على بغدادى را مستنداً نقل مى كند كه ما در اينجا كلام خود حاج على بغدادى را بگونه اى كه در آن كتاب نقل كرده مى آوريم و البته مرحوم شيخ عباس قمى اين قضيّه را در كتاب مفاتيح الجنان كه معروف نزد شيعه است آورده است حاجى مذكور ـ ايّده اللّه ـ نقل كرد كه: « در ذمّه ى من هشتاد تومان مال امام ـ عليه السلام ـ (خمس) جمع شد. رفتم به نجف اشرف، بيست تومان از آن را دادم به جناب شيخ مرتضى انصارى ـ اعلى اللّه مقامه ـ و بيست تومان به جناب شيخ محمّد حسين مجتهد كاظمينى و بيست تومان به جناب شيخ محمّد حسن شروقى و باقى ماند در ذمّه ى من بيست تومان كه قصد داشتم در مراجعت بدهم به جناب شيخ محمّد حسن كاظمينى آل يس ـ ايّده اللّه ـ .
پس چون به بغداد بازگشتم، خوش داشتم كه دين خود را زودتر بپردازم. پس در روز پنجشنبه بود كه مشرّف شدم به زيارت كاظمين ـ عليهما السلام ـ و پس از آن رفتم خدمت جناب شيخ ـ سلمه اللّه ـ و قدرى از آن بيست تومان را دادم و باقى را وعده كردم كه بعد از فروش بعضى از اجناس به تدريج بر من حواله كنند كه به اهلش برسانم و تصميم بر مراجعت به بغداد گرفتم. جناب شيخ خواهش كرد بمانم. عذر آوردم كه بايد مزد عمله ى كارخانه كه دارم، بدهم; چون رسم چنين بود كه مزد هفته را در عصر پنجشنبه مى دادم; پس برگشتم.
چون ثلث از راه را تقريباً طى كردم، سيّد جليلى را ديدم كه از طرف بغداد رو به من مى آيد. چون نزديك شد، سلام كرد و دستهاى خود را براى مصافحه و معانقه گشود و فرمود: « اهلاً وسهلاً » و مرا در بغل گرفت و معانقه كرديم و هر دو يكديگر را بوسيديم; بر سر عمامه ى سبز روشنى داشت و بر رخسار مباركش خال سياه بزرگى بود.
ايستاد و فرمود: « حاجى على! خير است، به كجا مى روى؟ »
گفتم: « كاظمين ـ عليهما السلام ـ را زيارت كردم و بر مى گردم به بغداد. »
فرمود: « امشب شب جمعه است، برگرد! »
گفتم: « يا سيّدى! متمكن نيستم ».
فرمود: هستى! برگرد تا شهادت دهم براى تو كه از مواليان جدّ من اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ و از مواليان مايى و شيخ شهادت دهد، زيرا كه خداى تعالى امر فرموده كه دو شاهد بگيريد ».
و اين اشاره بود به مطلبى كه در خاطر داشتم كه از جناب شيخ خواهش كنم نوشته اى به من دهد كه من از مواليان اهل بيتم ـ عليهم السلام ـ و آن را در كفن خود بگذارم.
پس گفتم: « تو چه مى دانى و چگونه شهادت مى دهى؟ »
فرمود: « كسى كه حق او را به او مى رسانند، چگونه آن رساننده را نمى شناسد؟ »
گفتم: « چه حق؟ »
فرمود: « آنكه رساندى به وكيل من. »
گفتم: « وكيل تو كيست؟ »
فرمود: « شيخ محمّد حسن. »
گفتم: « وكيل تو است؟ »
فرمود: « وكيل من است. »
حاجى بغدادى به جناب آقا سيّد محمّد گفته بود كه در خاطرم خطور كرد كه اين سيّد جليل مرا به اسم خواند با آنكه او را نمى شناسم. پس به خود گفتم: « شايد او مرا مى شناسد و من او را فراموش كردم ». باز در نفس خود گفتم كه: « اين سيّد از حق سادات از من چيزى مى خواهد و خوش دارم كه از مال امام ـ عليه السلام ـ چيزى به او برسانم. »
پس گفتم: « اى سيّد من! در نزد من از حق شما چيزى مانده بود; رجوع كردم در امر آن به جناب شيخ محمّد حسن براى آن كه ادا كنم حق شما ـ سادات ـ را به اذن او. »
پس در روى من تبسّمى كرد و فرمود: « آرى! رساندى بعضى از حق ما را به سوى وكلاى ما در نجف. »
پس گفتم: « آنچه ادا كردم، قبول شد؟ »
فرمود: « آرى! »
در خاطرم گذشت كه اين سيّد مى گويد بالنسبه به علماى اعلام: « وكلاى ما! » و اين در نظرم بزرگ آمد. پس گفتم: « علماء وكلايند در قبض حقوق سادات. » و مرا غفلت گرفت.
آنگاه فرمود: « برگرد و جدّم را زيارت كن! »
پس برگشتم و دست راست او در دست چپ من بود. چون به راه افتاديم، ديدم در طرف راست ما، نهر آب سفيدى جارى است و درختان ليمو و نارنج و انار و انگور و . .. همه پر از ميوه در يك وقت با آن كه موسم آنها نبود، بر سر ما سايه انداخته اند.
گفتم: « اين نهر و اين درختها چيست؟ »
فرمود: « هر كس از مواليان ما كه زيارت كند جدّ ما را و زيارت كند ما را، اينها با اوست. »
پس گفتم: « مى خواهم سؤالى كنم. »
فرمود: « سؤال كن! »
گفتم: « شيخ عبدالرزاق مرحوم، مردى بود مدرس. روزى نزد او رفتم، شنيدم كه مى گفت: كسى كه در طول عمر خود، روزها روزه باشد و شبها را به عبادت بسر برد و چهل حجّ و چهل عمره بجاى آرد و در ميان صفا و مروه بميرد و از مواليان اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ نباشد، براى او چيزى نيست. »
فرمود: « آرى! واللّه! براى او چيزى نيست. »
پس از حال يكى از خويشان خود پرسيدم كه: « او از مواليان اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ است؟ »
فرمود: « آرى! او و هر كه متعلق است به تو. »
پس گفتم: « سيّدنا! براى من مسأله اى است. »
فرمود: « بپرس! »
گفتم: « قرّاء تعزيه ى حسين ـ عليه السلام ـ مى خوانند كه سليمان اعمش، آمد نزد شخصى و از زيارت سيّد الشهداء ـ عليه السلام ـ پرسيد. گفت: بدعت است! پس در خواب ديد هودجى را ميان زمين و آسمان. پس سؤال كرد كه: كيست در آن هودج؟ گفتند به او: فاطمه زهراء و خديجه كبرى ـ عليهما السلام ـ . پس گفت: به كجا مى روند؟ گفتند: به زيارت حسين ـ عليه السلام ـ در امشب كه شب جمعه است. و ديد رقعه هاى را كه از هودج مى ريزد و در آن مكتوب است: « امان من النار لزوار الحسين ـ عليه السلام ـ في ليلة الجمعة أمان من النار يوم القيمة. » اين حديث صحيح است؟ »
فرمود: « آرى! راست و تمام است. »
گفتم: « سيّدنا! صحيح است كه مى گويند هر كس زيارت كند حسين ـ عليه السلام ـ را در شب جمعه، پس براى او امان است؟ »
فرمود: « آرى واللّه! » و اشك از چشمان مباركش جارى شد و گريست.
گفتم: « سيّدنا! مسألةٌ. »
فرمود: « بپرس! »
گفتم: « سال 1269 قمرى حضرت رضا ـ عليه السلام ـ را زيارت كرديم و در دروت يكى از عربهاى شروقيه را كه از باديه نشينان طرف شرقى نجف اشرفند، ملاقات كرديم و او را ضيافت كرديم و از او پرسيديم كه: چگونه است ولايت رضا ـ عليه السلام ـ . گفت: بهشت است. امروز پانزده روز است كه من از مال مولاى خود، حضرت رضا ـ عليه السلام ـ خورده ام! چه حد دارد منكر و نكير كه در قبر نزد من بيايند؟ گوشت و خون من از طعام مهمانخانه ى آن جناب روييده است. اين صحيح است على بن موسى الرضا ـ عليه السلام ـ مى آيد و او را از منكر و نكير خلاص مى كند؟ »
فرمود: « آرى واللّه! جدّ من ضامن است. »
گفتم: « سيّدنا! مسأله ى كوچكى است، مى خواهم بپرسم. »
فرمود: « بپرس! »
گفتم: « زيارت من از حضرت رضا مقبول است؟ »
فرمود: « قبول است ان شاء اللّه. »
گفتم: « سيّدنا! مسألةٌ. »
فرمود: « بسم اللّه! »
گفتم: « حاجى محمّد حسين بزاز باشى پسر مرحوم حاجى احمد بزاز باشى، زيارتش قبول است يا نه؟ » و او با من رفيق و شريك در مخارج بود در راه مشهد رضا ـ عليه السلام ـ .
فرمود: « عبد صالح زيارتش قبول است. »
گفتم: « سيّدنا! مسألةٌ. »
فرمود: « بسم اللّه. »
گفتم: « فلان كه از اهل بغداد و همسفر ما بود زيارتش قبول است؟ »
پس ساكت شد.
گفتم: « سيّدنا! مسألةٌ. »
فرمود: « بسم اللّه. »
گفتم: « اين كلمه را شنيدى يا نه؟ زيارت او قبول است يا نه؟ »
جواب نداد.
حاجى مذكور نقل كرد كه ايشان چند نفر بودند از اهل مترفين بغداد كه در بين سفر پيوسته به لهو و لعب مشغول بودند و آن شخص مادر خود را كشته بود.
پس رسيديم در راه به موضعى كه جاده عريض شده و دو طرف آن باغستانها و مقابل شهر كاظمين بود و قسمتى از آن جاده مال برخى از سادات بود كه حكومت آن را داخل جادّه كرده و اهل تقوا و ورع از ساكنان اين دو شهر هميشه از قدم نهادن در آن محدوده پرهيز مى نمودند. پس ديدم آن جناب در آن قطعه راه مى رود.
گفتم: « اى سيّد من! اين موضع مال بعضى از ايتام سادات است، تصرّف در آن روا نيست. »
فرمود: « اين موضع مال جدّ ما، اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ و ذريه ى او و اولاد ماست، براى مواليان ماتصرّف در آن حلال ست. »
و نيز در آن حوالى باغى وجود داشت متعلق به حاجى ميرزا هادى از سرمايه داران عجم كه در بغداد ساكن بود. گفتم: « سيّدنا! راست است كه مى گويند زمين باغ حاجى ميرزا هادى، مال حضرت موسى بن جعفر ـ عليه السلام ـ است؟ »
فرمود: « چكار دارى به اين. » و از جواب دادن اجتناب نمود.
آنگاه به دوراهى رسيديم يكى راه سلطانى و ديگرى راه سادات; و آن جناب از راه سادات ادامه مسير داد.
عرض كردم: « بيا از اين راه، يعنى راه سلطانى، برويم. »
فرمود: « نه! از همين راه خود مى رويم. »
پس آمديم و چند قدمى نرفتيم كه خود را در صحن مقدس در نزد كفشدارى ديديم و هرگز با كوچه و بازارى برخورد نكرديم. پس داخل ايوان شديم و از طرف باب المراد ـ سمت شرقى و طرف پايين پا ـ و در رواق مطهر مكث نفرمود و اذن دخول نخواند و داخل شد و در در حرم ايستاد. پس فرمود: « زيارت بكن! »
گفتم: « من قارى نيستم! »
فرمود: « براى تو بخوانم؟ »
گفتم: « آرى! »
پس فرمود: « ءَدخل يا اللّه! السلام عليك يا رسول اللّه! السلام عليك يا أميرالمؤمنين . . . » و همچنين سلام كردند بر هر يك از ائمه ـ عليهم السلام ـ تا رسيدند در سلام به حضرت عسكرى ـ عليه السلام ـ و فرمود: « السلام عليك يا أبا محمّد الحسن العسكري. »
آنگاه فرمود: « امام زمان خود را مى شناسى؟ »
گفتم: « چرا نمى شناسم؟! »
فرمود: « سلام كن بر امام زمان خود. »
پس گفتم: « السلام عليك يا حجّة اللّه يا صاحب الزمان يا ابن الحسن. »
پس تبسّم نمود و فرمود: « عليك السلام ورحمة اللّه وبركاته. »
آنگاه داخل حرم مطهر شديم و ضريح مقدّس را چسبيديم و بوسيديم. سپس به من فرمود: « زيارت كن! »
گفتم: « من قارى نيستم ».
فرمود: « براى تو زيارت بخوانم؟ »
گفتم: « آرى! »
فرمود: « كدام زيارت را مى خواهى؟ »
گفتم: « هر زيارت كه افضل است، مرا به آن زيارت ده. »
فرمود: « زيارت امين اللّه افضل است. »
آنگاه مشغول شدند به خواندن و فرمود:
« السلام عليكما يا أميني اللّه في أرضه وحجّتيه على عباده . . . ».
چراغهاى حرم را در اين حال روشن كردند، شمعها را ديدم كه روشن است ليك حرم روشن و منور به نورى ديگر چون نور آفتاب است و شمعها مانند چراغى كه روز روشن كنند، پرتو مى دهند. مرا چنان غفلت گرفته بود كه هيچ ملتفت اين نشانه ها نمى شدم. چون از زيارت فارغ شد، از سمت پايين پا آمدند به پشت سر و در طرف شرقى ايستادند و فرمودند: « آيا زيارت مى كنى جدّم حسين ـ عليه السلام ـ را؟ »
گفتم: « آرى! زيارت مى كنم، شب جمعه است. »
پس زيارت وارث را خواندند و مؤذّنها از اذان مغرب فارغ شدند. به من فرمود: « نماز كن و ملحق شو به جماعت. »
پس تشريف آورد در مسجد پشت حرم مطهر كه نماز جماعت در آنجا منعقد بود و خود به انفراد در طرف راست امام جماعت محاذى او ايستاد و من داخل شدم در صف اول و برايم مكانى پيدا شد. چون فارغ شدم او را نديدم. از مسجد بيرون آمدم، در حرم تفحص كردم او را نديدم و قصد داشتم او را ملاقات كنم و چند قرانى به او بدهم و شب او را نگاه دارم كه مهمان باشد. آنگاه به خاطرم آمد: اين سيّد كى بود؟ يك يك نشانه ها و معجزات گذشته را ملتفت شدم، پيروى از فرمان او در راه بازگشت با وجود كار مهمى كه در بغداد داشتم و نيز خواندن مرا به اسم با آنكه او را نديده بودم و گفتن او: « مواليان ما » و اين كه « من شهادت مى دهم. » و « ديدن نهر جارى و درختان ميوه دار در غير فصل » و غير از اينها از آنچه گذشت كه سبب شد براى يقين من به اينكه او حضرت مهدى ـ عليه السلام ـ است. خصوص در فقره ى « اذن دخول » و پرسيدن از من، بعد از سلام بر حضرت عسكرى ـ عليه السلام ـ كه « امام زمان خود را مى شناسى؟ » چون گفتم: مى شناسم، فرمود: سلام كن. چون سلام كردم، تبسم كرد و جواب سلام داد.
پس آمدم در نزد كفشدار و از حال جنابش سؤال كردم. گفت: « بيرون رفت. » و پرسيد كه: « اين سيّد رفيق تو بود؟ »
گفتم: « بلى! » پس آمدم به خانه ى مهماندار خود و شب را به سر بردم. چون صبح شد، رفتم به نزد جناب شيخ محمّد حسن و آنچه ديده بودم نقل كردم. پس دست خود را بر دهان گذاشت و نهى نمود از اظهار اين قصّه وافشاى اين سرّ. فرمود: « خداوند تو را موفّق كند. »
پس آن را مخفى مى داشتم و به احدى اظهار ننمودم تا آنكه يك ماه از اين قضيه گذشت.
روزى در حرم مطهّر بودم، سيّد جليلى را ديدم كه آمد نزديك من و پرسيد كه: « چه ديدى؟ » اشاره كرد به قصّه ى آن روز.
گفتم: « چيزى نديدم. » باز اعاده كرد آن كلام را. به شدّت انكار كردم. پس از نظرم ناپديد شد و ديگر او را نديدم.  
مكان آن حضرت
محل غيبت امام مهدى ـ ارواحنا فداه ـ نخست از سرداب مقدس بوده است البته همان گونه كه شيخ طوسى ـ قدّس سرّه ـ فرموده است: سرداب مقدس محل شروع غيبت بوده نه اينكه آن عزيز هم اكنون نيز در آن سرداب بسر مى برد. چنانچه برخى از اهل سنت اعتراضى مبنى بر اين توهم مطرح نموده اند كه چگونه مى شود با اين طول مدت در سرداب زندگى نمود؟ و او از كجاست؟
ما هرگز چنين اعتقادى نداريم و بر فرض اگر هم چنين باشد، باز هم مانعى ندارد زيرا اهل سنت خود معتقد است كه دجّال در مغازه يا در چاهى محبوس، و دست و پاى او بسته است; ليكن خداوند او را كفالت مى كند.
در هر حال مكان آن حضرت در زمان غيبت صغرى در مدينه الرسول ـ صلى الله عليه و آله ـ در كوه رضوى بوده است و در آغاز خواص از دوستان مكان وى را مى دانسته و آنگاه غيبت با تمام ژرفايش آغاز گرديد.
در اين باره به حديثى زيبا توجه كنيد:
للقائم غيبتان احداهما قصيرة والأُخرى طويلة الغيبة الأولى لا يعلم بمكانه إلاّ خاصة شيعته والأُخرى لا يعلم بمكانه فيها إلاّ خاصة مواليه(63).
حضرت صادق ـ عليه السلام ـ فرموده اند: قائم ما را دو غيبت است يكى كوتاه و ديگرى طولانى در اوّل خاصان از شيعه او به مكان او عالمند و در دوم هيچ كس به مكان آن حضرت عالم نيست، جز خاصه ى مواليانش.
و نيز روزى نظرى به كوه رضوى افكند و فرمود:
« براى صاحب اين امر در اين كوه دو غيبت است يكى درازتر از ديگرى »
از اين فراز معلوم مى شود كه آن بزرگوار در غيبت صغرا و كبرا كوه رضوى را يكى از مكانهاى زندگى خويش قرار خواهد داد. و در حديث ديگرى از حضرت باقر ـ عليه السلام ـ آمده است: نيك منزلى است طيبه يعنى مدينه.
و از فرازى ديگر نيز استفاده مى شود كه او در اطراف مكّه نيز منزل دارد. در هر حال آن جان جانان در حوالى مكّه و مدينه بسر مى برد. و از احاديثى ديگر نيز چنين معلوم مى گردد كه محل سكونت آن عزيز همچون شخص آن حضرت پنهان از ديده هاى نامحرم است و اين نيز هيچ گونه بعدى ندارد كه در كوههاى مكّه و مدينه منزل آن بزرگوار باشد اما كسى آن را نبيند; همچنانكه اهل سنت مى گويند: بهشت شدّاد از انظار مخفى است.
در هر حال خدا مى داند كه آن يادگار الهى در كجا منزل دارد. از توقيع آن حضرت به شيخ مفيد ـ رحمة اللّه عليه ـ نيز معلوم مى شود كه وى گاهگاهى مكان خود را تغيير مى دهد.
ليك آنچه مهمّ است:
بنفسي، أنت من مغيّب لم يخل منّا
 
به جانم سوگند تو آن غائبى كه در كنار ما هستى تو ما را مى بينى و چشمان ما محجوب از ديدار توست.
ليت شعرى أين استقرّت بك النوى بل أيّ أرض تقلّك أو ثرى أبرضوى أم ذي طوى أو غيرها، عزيز عليّ أن أرى الخلق ولا ترى ولا أسمع لك حسيساً ولا نجوى.
اى كاش مى دانستم كه در كجا مأوا گزيده اى و كدام سرزمين آغوش بر تو گشوده و بر غبار ديده اش قدم نهاده اى آيا در كوه رضوى يا طوى يا ...
آه! چه سخت است مرا كه مردمى را بنگرم و روى چون قمرت را نبينم. آه! چه جان سوز است كه هيچ نوايى از تو گوش جانم نمى نوازد
نشد ز يار سفر كرده ام مرا خبرى
نيامد از سر كويش پيامى و اثرى
نسيم صبح به كويش اگر گذر كردى
بگو به دوست كه ما را ز خاطرت نبرى
  همسر و فرزندان آن حضرت
با توجه به احاديث و زيارات حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ داراى همسر و فرزندانى است.
كه همسران آن حضرت از برترين زنان و فرزندان آن بزرگوار ميوه هاى درخت ولايتند كه در دامن آن مادران قدم در عرصه هستى مى نهند. چرا كه نكته مهمى بر اين مطلب اشاره دارد و آن شأن غيبت امام ـ عليهم السلام ـ است. بدين معنا كه امام معصوم در زمان حضور خود در ميان جامعه چون همراه و همگام با مردم است از اين رو گه گاه همسرانى داشته اند كه مناسب شأن عصمت نبوده و فرزندانى متأثر از تربيت جامعه تحويل داده اند. ليك از آنجا كه در زمان غيبت امام ـ عليهم السلام ـ مظهر اسم شريف يا غيب بوده و احدى را مجال ارتباط با سر خدا نيست جز آنكه سنخيت و مشابهتى لازم با آن گنجينه پنهان الاهى يابد، در نتيجه همسران آن حضرت بهترين بانوى زمان خود و فرزندان او نيز آينه دار مقام عصمت اند و بر همين اساس است كه برخى چون فرزندان آن حضرت را ملاقات نموده اند شباهتى وصف ناپذير با پدر گرامى در آنان يافته اند. از اين روست كه امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ به ابوالحسن ضراب اصفهانى دستور مى دهد كه امام خود را اين گونه ياد كند:
صل على وليك و ولاة عهده و الائمة من ولده و مدّ فى اعمارهم و زد فى آجالهم و بلغهم اقصى آمالهم دينا و دنيا و الآخرة، انك على كل شىء قدير.
(پروردگارا) درود فرست بر ولى خود و واليان او و پيشوايانى كه از دودمان اويند و عمرشان را زياده و مهلتشان را انبوه ساز، و ايشان را در بالاترين آرزوهاى دين و دنيا و آخرت نيل بخش همانا تو بر هر كارى توانايى.
 فرازهاى ديگرى نيز بر اين نكته رهنمودند:
السلام عليك صلى الله عليك و على آل بيتك الطيبين الطاهرين
 درود بر تو، صلوات خداوند بر تو و خاندان پاك و طاهر تو.
هم چنين در صلوات ضراب اصفهانى آمده است:
پروردگار، (آرزوهاى) او را درباره خويش و فرزندان و خانواده و دودمان و پيروان و ...چنا عطا فرما كه ديدگانش روشن گردد.
در همين باره مرحوم سيّد بن طاووس در كتاب جمال الاسبوع مى فرمايد: روايتى با سندهاى متصل يافتم كه حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ را اولاد بسيارى هست كه در شهرهاى ساحلى دريا حاكم و والى اند و در نيكى و بزرگوارى سرآمد روزگار و در قلّه صفات ابرار و اخيار هستند.
  داستان جزيره ى خضراء
مرحوم علامه ى مجلسى داستان جزيره ى خضرا را در جلد 52 كتاب بحارالانوار نقل كرده كه ترجمه ى فارسى آنرا در اينجا متذكر مى شويم.
  جزيره ى خضرا
رساله اى يافتم مشتمل بر داستان مشهور جزيره ى خضراء در آبهاى سفيد، كه خواستم آنرا در اين كتاب نقل كنم، زيرا مشتمل بر داستان كسى بود كه به خدمت آن حضرت رسيده است. و چون اين داستان در كتابهاى قدما نبود، آنرا در بخش جداگانه اى آوردم، كه آنچنانكه يافتم نقل مى كنم:
  بسم اللّه الرحمن الرحيم
سپاس و ستايش خداوندى را كه نعمت معرفت خود را به ما ارزانى داشت، و توفيق پيروى اشرف مخلوقات و برگزيده ى كاينات حضرت محمّد بن عبداللّهـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ را به ما عنايت فرمود. و ما را به محبّت و مودت امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ و ديگر پيشوايان معصوم از اهل بيت پيامبر ـ عليهم السلام ـ مخصوص و مفتخر گردانيد، كه درود فراوان و تحيّات بى كران بر همه ى آنان باد.
پس از حمد و ثنا، در خزانه ى امير مؤمنان، پيشواى پرهيزگاران، سرور اوصياء و حجّت پروردگار جهانيان حضرت على بن ابى طالب ـ عليه السلام ـ رساله اى يافتم(66) به خط شيخ فاضل، عالم عامل « فضل بن يحيى بن على طيبى كوفى » كه متن آن چنين است:
پس از حمد پروردگار و درود بر پيامبر و اهل بيت بزرگوار آن حضرت، چنين گويد، اين بنده ى محتاج به عفو پروردگار « فضل بن يحيى بن على طيبى كوفى امامى »:
روز نيمه ى شعبان 699 هجرى در مشهد سرور شهيدان، خامس آل عبا، حضرت ابا عبداللّه الحسين ـ عليه السلام ـ از دو استاد فاضل، و دانشمند عامل، استاد « شمس الدين بن نجيح حلّى » و استاد « جلال الدين عبداللّه بن حوام حلّى » شنيدم كه آنان در مشهد امامين همامين، حضرت عسكرين ـ عليهما السلام ـ در سامرّا (سرّمن راه) داستان جالبى را از شيخ صالح، پرهيزگار، متقى و بزرگوار « زين الدين على بن فاضل مازندرانى » شنيده اند، كه چگونه موفق شده به ديار يار رفته، و جزيره ى خضرا را در درياى سفيد(67) زيارت كرده است.
با شنيدن داستان هيجان انگيز تشرف شيخ زين الدين به جزيره ى خضراء، شوق عجيبى در من ايجاد شد كه به خدمت شيخ زين الدين بروم و داستان را از زبان خودش بشنوم و واسطه اى در بين نباشد از خدا خواستم كه اين ديدار را آسان گرداند. تصميم گرفتم كه راهى سامرا شوم، ولى ايشان سامرا را به قصد « حلّه » ترك گفت. تا مثل روش ديرينه اش از حلّه رهسپار نجف اشرف گردد.
در اوايل شوال همان سال (699) در حلّه انتظار مقدم شيخ زين الدين را مى كشيدم كه ناگاه از ورودش آگاه شدم و براى زيارتش بيرون رفتم. مرد بزرگوارى را ديدم كه سوار بر اسب است و عازم منزل شخصيّت بزرگ و معروف حلّه، سيّد فخرالدين حسن بن على موسوى مازندرانى (كه عمرش طولانى باد) مى باشد.
من تا آنروز شيخ زين الدين را نديده بودم ولى به خاطرم گذشت كه اين سواره همان شيخ بزرگوار خواهد بود. به دنبال او راه افتادم و راهى منزل سيّد فخر الدين شدم.
وقتى به در خانه ى سيد فخر الدين رسيدم. او را نزديك در خانه يافتم كه با خوشروئى از من استقبال كرد، و قدوم شيخ زين الدين را مژده داد. دلم از شدت سرور و خوشحالى مى طپيد و هرگز نتوانستم كه خودم را نگه بدارم و در فرصت ديگرى به خدمتش برسم. همراه سيد بزرگوار وارد منزل شدم و دستهاى مبارك « شيخ زين الدين » را بوسيدم.
شيخ زين الدين از سيد فخر الدين خواست كه مرا معرفى كند. سيد فخر الدين گفت: او « فضل بن يحيى طيّبى » و مشتاق ديدار شماست.
شيخ زين الدين به پا خاست و مرا در كنار خود نشاند و چون با پدرم آشنائى داشت، از حال پدرم و برادرم شيخ صلاح الدين جويا شد. در روزهائى كه شيخ زين الدين با پدرم و برادرم رفت و آمد داشت من در شهر « واسط » بودم و در خدمت دانشمند فقيد « ابو اسحاق ابراهيم بن محمّد واسطى » ـ كه از علماى شيعه بود ـ مشغول تحصيل بودم.
مدتى با شيخ زين الدين به گفتگو پرداختم و از لابه لاى گفتگو دريافتم كه شيخ زين الدين مرد دانشمندى است و در علوم فقه و حديث و ادبيات عربى پر مايه است.
آنگاه از شيخ زين الدين خواستم كه حكايتى را كه شيخ شمس الدين و شيخ جلال الدين حلّى برايم تعريف كرده بودند شخصاً برايم تعريف كند.
شيخ زين الدين حكايت تشرّف خود را از آغاز تا انجام در منزل سيد فخر الدين و در حضور او و در حضور گروهى از علماى حلّه كه براى زيارت شيخ آمده بودند، براى من تعريف كردند. متن حكايت شيخ زين الدين كه در روز يازدهم شوال 699 هجرى در حلّه و در منزل سيد فخر الدين از زبان خودش شنيدم، بدون هيچگونه تغيير و تبديل چنين است:
شيخ زين الدين، على بن فاضل مازندرانى فرمود:
ساليان درازى در دمشق مشغول تحصيل علوم دينى بودم. استادى داشتم به نام « شيخ عبدالرحيم حنفى » (خدايش به راه راست هدايت كند) كه در خدمت او اصول و ادبيات عربى مى خواندم. و استاد ديگرى داشتم به نام « زين الدين مغربى اندلسى مالكى » كه مرد دانشمند و فاضلى بود و بر قرائتهاى سبعه آگاهى كامل داشت و در اغلب علوم چون صرف، نحو، منطق، معانى، بيان و اصول مهارت داشت. او مردى خوش اخلاق و به دور از جدال و عناد بود و با مذهب تشيع دشمنى نداشت. وقتى مى خواست نظر شيعه را مطرح كند مى گفت: « علماى اماميه چنين مى فرمايند »، در صورتى كه ديگر علماى سنى بر اهانت « رافضى » تعبير مى كردند. ويژگيهاى اخلاقى او باعث شد كه از ديگر اساتيدم بريدم و همه ى درسهايم را در خدمت ايشان تحصيل كردم.
مدتها گذشت كه من در حلقه هاى درس او مى نشستم و از خرمن علم او خوشه ها مى چيدم، كه براى او مسافرتى پيش آمد و تصميم گرفت دمشق را به قصد مصر ترك كند. به دليل محبّت فراوانى كه در ميان ما بود، مفارقت او بر من سخت گران آمد. او نيز اظهار نمود كه نمى تواند دورى مرا تحمل كند. و پيشنهاد كرد كه در اين سفر او را همراهى كنم.
گروهى از شاگردان غير بومى نيز تصميم گرفتند در خدمت استاد مسافرت كنند. مسافرت بسيار خوشى داشتيم و همه جا از خدمت استاد استفاده مى كرديم تا به قاهره رسيديم، كه بزرگترين شهر مصر است.
استاد مدت 9 ماه در قاهره اقامت كرد و فضلاى مصر از شهرهاى مختلف به قاهره آمدند تا از خدمت استاد استفاده كنند. او در اين مدّت در مسجد « الازهر » مشغول تدريس بود. و فضلاى مصر از خدمتشان استفاده مى كردند. و ما در بهترين وضع در آنجا اقامت داشتيم.
يك روز كاروانى از اندلس آمد و نامه اى از پدر استاد آورد كه نوشته بود حال پدرت به شدت وخيم است، و او مى خواهد پيش از مرگ شما را ببيند. حتماً تأخير نكنيد و پدرتان را دريابيد. استاد وقتى نامه را خواند بسيار متأثر شد و براى بيمارى پدرش اشك ريخت. و تصميم گرفت كه رهسپار اندلس شود.
برخى از شاگردان تصميم گرفتند كه در اين مسافرت استاد را همراهى كنند. من نيز نمى توانستم از او جدا شوم كه بسيار به او علاقمند بودم و استاد نيز به من محبت فراوان داشت. به راه افتاديم و پس از طى منازل به شبه جزيره اندلس (اسپانياى امروزى) رسيديم. در اوّلين آبادى اندلس من به شدت تب كردم و از حركت باز ماندم. استاد به شدت متأثر شد و با ديده هاى اشك آلود به من گفت: جدائى تو براى من بسيار سخت است.
استاد كه ناگزير بود به راه خود ادامه دهد، مرا به واعظ آن آبادى سپرد و 10 درهم به او داد كه وضع من مشخص شود. به او گفت اگر خدا به من شفا عنايت كند، مرا تا شهر او ببرد. با من نيز پيمان بست و خود به راه افتاد. فاصله ى شهر استاد تا آن آبادى از كرانه ى دريا مسافت 5 روز راه بود. من سه روز در آن آبادى ماندم كه قدرت حركت نداشتم. روز سوم نزديكيهاى غروب تب من قطع شد، بيرون آمدم و در كوچه هاى ده به گردش پرداختم. با قافله اى روبرو شدم كه از كوههاى نزديك كرانه ى « بحر غربى »(68) بازگشته بودند و پشم و روغن و ديگر لوازم زندگى خريدارى مى كردند. از وضع شهرهاى آنها جويا شدم، گفتند كه آنها از نزديكى سرزمين بربر آمده اند(69). و سرزمين آنها در كرانه ى دريا و در نزديكى « جزيره هاى شيعيان » است. هنگامى كه اسم « جزيره شيعيان » را شنيدم، دلم براى ديدن آن سامان بى تاب گرديد. گفتند كه از اينجا تا سرزمين آنها مسافت 25 روز راه فاصله است و دو روز از راه بى آب و علف بايد برويم. ولى بعد از آن راه خوبى هست و آبادى ها به يكديگر پيوسته است.
مركبى را به سه درهم كرايه كردم كه منطقه ى بى آب و علف را بر آن سوار شوم. پس از گذشتن از آن دشت، هنگامى كه به اولين آبادى رسيديم، مركب را به صاحبش رد كردم و پس از آن به اراده ى خودم از يك آبادى به آبادى با پاى پياده مى رفتم، تا به سرزمين آنها رسيدم. آنجا به من گفتند: شما مسافت سه روز راه داريد تا به جزيره هاى شيعيان برسيد. بدون درنگ راه را ادامه دادم تا سرانجام به جزاير شيعيان رسيدم. به شهرى رسيديم كه داراى چهار قلعه و برجهاى بلند و محكمى بود. ديوارهاى جزيره از كرانه هاى دريا برافراشته شده بود. از دروازه ى بزرگ شهر، كه دروازه ى بربر نام داشت وارد شدم و در كوچه هاى شهر به گردش پرداختم. از مسجد شهر پرسيدم، راهنمائى كردند و به مسجد رفتم. مسجد شهر بسيار بزرگ و با شكوه و در كرانه ى غربى جزيره و مشرف به دريا بود.
در گوشه اى از مسجد نشستم تا دمى استراحت كنم، ناگهان صداى مؤذن برخاست و اذان ظهر را گفت. و در اذان « حيّ على خير العمل » گفت(70)، چون از اذان فارغ شد، براى تعجيل ظهور ولى عصرـ ارواحنا فداه ـ دعا كرد. من ديگر نتوانستم جلو گريه ام را بگيرم و بشدت اشك شوق ريختم.
مردم گروه گروه وارد مسجد شدند، از چشمه اى كه در زير درختى سمت شرقى مسجد روان بود وضو ساختند. هنگامى كه ديدم بر طبق تعاليم اهل بيت ـ عليهم السلام ـ وضو مى گيرند بسيار خوشحال شدم. سپس يك مرد خوش سيما از ميان آنها وارد محراب شد و صفها آراسته گشته و نماز ظهر را با جماعت ادا كردند نماز را با آداب و سنن واجب و مستحبى از مقدمات و تعقيبات و تسبيحات، مطابق روش منقول از پيشوايان معصوم ـ عليهم السلام ـ انجام دادند. از رنج راه دور و دراز بقدرى خسته بودم كه نتوانستم با آنها به نماز برخيزم. چون از نماز فارغ شدند به من نگاه كردند و از اينكه من در جماعت آنها شركت نكردم، انتقاد كردند و پرسيدند: اهل كجا هستى و چه مذهبى دارى؟
گفتم: از مردم عراق هستم و به يكتائى خدا و رسالت پيامبر اكرم ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ گواهى مى دهم. گفتند: اين شهادت كه تو گفتى، به تو هيچ سودى ندارد جز اينكه در دنيا خونت بر مسلمانان حرام است. چرا شهادت سوم را نمى گوئى تا اهل بهشت باشى؟ گفتم: آن چيست؟ مرا ارشاد فرمائيد، خداوند شما را بيامرزد. امام جماعت گفت: شهادت سوم اينست كه شهادت بدهى: امير مؤمنان، سرور پرهيزگاران و پيشواى روسفيدان حضرت على بن ابى طالب و يازده فرزندش ـ عليهم السلام ـ جانشينان و خلفاى بلا فصل پيامبر اكرم ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ مى باشند، كه خداوند طاعت آنها را واجب كرده، امر و نهى خود را توسط آنها به مردم رسانيده و آنها را حجت خود در روى زمين قرار داده و به بركت آنها به مردم امان داده است. پيامبر راست گو و امين ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ در شب معراج و در آن مقام تقرّب (قابَ قَوْسَيْنِ أو أدْنى)بدون هيچ واسطه از پروردگار عالم شنيده است كه آنها را يكى پس از ديگرى نام برده و اطاعتشان را بر خلايق واجب گردانيده است. چون به سخنانشان گوش دادم خداى را سپاس گفتم و بى نهايت مسرور و خوشحال شدم و همه ى رنج سفر از بين رفت و آنانرا آگاه ساختم از اينكه من هم در مذهب آنها هستم و به گفتار آنان معتقدم با عنايت خاصى به من توجه كردند و محلى را در يكى از گوشه هاى مسجد براى من اختصاص دادند. و در مدت اقامت من در آن شهر با محبت و احترام با من رفتار كردند. و امام مسجد همواره با من بود و من از مصاحبت او بسيار خوشوقت بودم. يك روز از امام مسجد پرسيدم: من در اين شهر زراعتى نمى بينم، پس آذوقه ى شما از كجا مى آيد؟ گفت: از جزيره ى خضراء، در آبهاى سفيد، از جزيره هاى اولاد حضرت صاحب الزمان ـ ارواحنا فداه ـ . گفتم: سالى چند بار آذوقه براى شما مى آيد؟ گفت: دو بار مى آيد، يكى آمده و يكى خواهد آمد.
گفتم: كى خواهد آمد؟ گفت: چهار ماه ديگر. از طولانى بودن مدت اندوهگين شدم، هر روز از خدا مى خواستم كه اين بار زودتر بيايد و من با چشم خود آنرا ببينم.
مدت چهل روز من آنجا اقامت كردم و در اين مدت در نهايت تكريم و احترام بودم. عصر روز چهلم احساس كردم كه دلم گرفته است، به كنار دريا رفتم و در آنجا به سياحت پرداختم. به طرف مغرب مى نگريستم، كه گفته بودند آذوقه ى آنها از آن سمت مى آيد، از دور چيزى را ديدم كه در حركت است. پرسيدم كه آيا در دريا مرغهاى سفيدى هست؟ گفتند: نه، مگر چيزى ديدى؟ گفتم: آرى. گفتند: پس آذوقه ى ما مى آيد. اينها كشتيهائى است كه هر سال از شهرهاى فرزندان امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ به سوى ما مى آيند. چيزى نگذشت كه كشتيها رسيدند. ولى اهل شهر مى گفتند: اين بار كشتيها زودتر از وقت معين آمده است. نخست يك كشتى بزرگ لنگر انداخت، سپس 6 كشتى ديگر پهلو گرفت تا هفت كشتى كامل گشت. از كشتى بزرگ پيرمردى بلند قامت، چهار شانه، خوش سيما، با جامه هاى آراسته، پياده شد و وارد مسجد گرديد وضوء كاملى ساخت، آنچنانكه از پيشوايان معصوم ـ عليهم السلام ـ رسيده است و نماز ظهر و عصر را خواند و چون از نماز فارغ شد روى به من كرده سلام گفت و من پاسخ گفتم.
گفت: نام تو چيست؟ به نظرم نام تو « على » باشد. گفتم: آرى، آنگاه مانند كسى كه با من سابقه ى آشنائى چندين ساله داشته باشد، به گفتگو پرداخت. سپس گفت: نام پدر شما چيست؟ خيال مى كنم « فاضل » باشد؟ من مطمئن شدم كه اين شخص در اين مسافرت با ما بوده است كه اين چنين از نام و نسب من آگاه است.
پرسيدم: از كجا مرا مى شناسى؟ آيا از دمشق تا مصر با ما همسفر بودى؟ گفت: نه. گفتم: از مصر تا اندلس با ما بودى؟ گفت: نه. من هرگز با شما نبودم، به جان مولاى ما حضرت صاحب الزمانـ ارواحنا فداه ـ . گفتم: پس نام من و پدرم را از كجا مى دانى؟ گفت: نام و نشانى و خصوصيات تو و مرحوم پدرت به من گفته شده است و من ترا با خودم به جزيره ى خضرا خواهم برد. من بسيار خوشحال شدم و از خوشحالى در پوست خود نمى گنجيدم. به طورى كه اهل شهر مى گفتند: او هر بار كه مى آمد سه روز آنجا مى ماند، ولى اين بار يك هفته آنجا اقامت كرد. آذوقه را به صاحبانش كه مقرر بود رسانيد و از آنها دستخط گرفت كه آذوقه شان رسيد. آنگاه عازم حركت شد و مرا با خود برد.
شانزده روز در خدمت آن پيرمرد كه نامش محمد بود با كشتى طى مسافت كرديم. روز شانزدهم به منطقه اى رسيديم كه آب دريا سفيد بود! من از روى تعجب خيره خيره به آب نگاه مى كردم. پيرمرد پرسيد: چه شده؟ به دريا اين قدر خيره شده اى! گفتم: من دريا را به رنگ ديگر مى بينم اين شباهتى به آب دريا ندارد. گفت: آرى اينجا آبها سفيد است، اينجا درياى سفيد است و آنجا « جزيره ى خضرا » است. اين آبهاى سفيد از هر طرف، جزيره را احاطه كرده است از هر طرف به سوى جزيره ى خضرا بيائى، به اين آبها برخورد مى كنى. از حكمت خدا و ببركت مولا و پيشواى ما حضرت صاحب الزمان ـ ارواحنا فداه ـ كشتيهاى دشمنان ما در اين آبها غرق مى شود، هر چقدر هم محكم باشند.
از آب دريا خوردم، شيرين همانند آب فرات بود. آبهاى سفيد را پيموديم تا به جزيره ى خضراء رسيديم كه همواره آباد و ساكنانش دلشاد باد. كشتى در كنار جزيره پهلو گرفت و ما از كشتى پياده شده وارد شهر شديم. آن شهر در ميان هفت قلعه استوار با ديوارهاى محكم و برجهاى به آسمان كشيده شده، با آبشارها و چشمه سارها و اقسام ميوه ها، زيباترين شهرى بود كه ديدم. در اين شهر بازارهاى وسيع و حمامهاى فراوان وجود داشت و بيشتر ساختمانهاى آن از مرمر شفاف ساخته شده بود. و مردمان شهر با قامتى راست و استوار و جامه هائى آراسته و قيافه هائى جذّاب، در هاله اى از شكوه و وقار ديده ها را خير مى ساختند. از ديدن شهر و شكوه آن، آنچنان مسرور شدم كه روحم از اين مناظر پرواز مى كرد. مدتى در منزل شيخ محمد استراحت كرده و سپس به مسجد رفتم. در مسجد جماعت انبوهى بود و در ميان آنها مردى نشسته بود كه من از وصف او ناتوانم. بسيار باوقار، متين و با هيبت بود. او را « سيد شمس الدين محمد عالم » مى خواندند. جماعتى كه دور جناب سيد شمس الدين حلقه زده بودند در محضر او قرآن، اصول دين، فقه و اقسام علوم عربى را فرا مى گرفتند. فقهى كه جناب سيد شمس الدين تدريس مى كرد، مسأله مسأله بود; و هر مسأله اى را از حضرت صاحب الزمان ـ ارواحنا فداه ـ نقل مى كرد. هنگامى كه به محضر سيد بزرگوار شرفياب شدم، به من خوشامد فرمود و در كنار خود مرا جاى داد. و از رنج راه و مشقت سفر پرسيد. و بيان داشت كه تمام احوالالت من به محضرشان رسيده است و شيخ محمد كه مرا به جزيره ى خضراء هدايت نموده به امر جناب سيد شمس الدين بوده است، كه خداوند سايه اش را مستدام بدارد.
سپس دستور داد كه غرفه اى را در گوشه اى از گوشه هاى مسجد به من اختصاص دهند كه در آنجا راحت باشم. سپس خطاب به من كرده، فرمود: اينجا از آنِ تست، هر وقت كه خواستى تنها باش و استراحت كن. از محضر سيد مرخص شدم و به غرفه ى خود رفتم و تا عصر به استراحت پرداختم. طرف عصر كسى كه مسئول من بود به من پيغام آورد كه در غرفه باشم كه جناب شمس الدين با گروهى از ياران براى صرف شام به غرفه ى من خواهند آمد. با كمال خوشوقتى پذيرا شدم. طولى نكشيد كه جناب سيد با جمعى از اصحابش تشريف آوردند و سفره ها پهن شد و غذا چيده شد. در محضر جناب سيد شام خورديم و براى نماز مغرب و عشا رهسپار مسجد شديم(71). پس از اداى نماز مغرب و عشا، جناب سيد به منزلش تشريف بردند و من به غرفه ام بازگشتم. هيجده روز بدين منوال گذشت و هر روز از محضر جناب سيد شمس الدين استفاده مى برديم كه خداوند به سلامت بدارد. نخستين نماز جمعه كه در محضر جناب سيد برگزار شد، ديدم كه سيّد، جمعه را به عنوان دو ركعت واجب ادا كردند و من از ايشان پيروى نموده، نماز جمعه را با ايشان ادا كردم. چون از نماز فارغ شد، عرضه داشتم: نماز جمعه را به عنوان واجب ادا كرديد! فرمود: آرى. چون تمام شرائط وجوب جمعه فراهم است. در دل گفتم: شايد حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ در نماز شركت داشتند. چون خلوت شد، از جناب سيد پرسيدم: آيا امام ـ عليه السلام ـ در نماز حاضر بودند؟ فرمود: نه، ولى من نائب خاص آن حضرت هستم و به امرى كه از ناحيه ى مقدسه صادر شده، جمعه را اقامه مى كنم(72). از جناب شمس الدين پرسيدم: آيا امام را ديده اى؟ فرمود: نه، ولى پدرم ـ رحمة اللّه عليه ـ مى گفت: كه صداى آن حضرت را شنيده بود ولى شخص آن حضرت را نديده بود. اما پدرش ـ رحمة اللّه عليه ـ هم شخص آن حضرت را ديده بود و هم صدايش را شنيده بود. پرسيدم: چگونه است كه به يكى اين افتخار نصيب مى شود و به ديگرى نمى شود. فرمود: برادر! خداوند تبارك و تعالى هر كه را بخواهد، مشمول الطاف خود مى گرداند. همه ى اينها بر اساس حكمت الهى است، خداوند برخى از بندگانش را به اعطاى مقام رسالت، نبوت، و امامت گرامى داشته است و آنها را حجت خود قرار داده است تا هر كه هلاك شود حجت بر او تمام باشد و هر كه هدايت شود بر اساس برهان و حجت به راه راست هدايت شود. خداوند از روى لطف، لحظه اى روى زمين را خالى از حجت قرار نداده است(73) و براى هر حجّتى سفيرى قرار داده است كه فرمانهاى او را ابلاغ نمايد. آنگاه جناب سيد شمس الدين دست مرا گرفت و به خارج شهر برد و به سوى بستانها رفتيم. در آنجا رودها و بستانهاى بسيار مى ديدم كه انواع و اقسام ميوه ها از انگور و انار و گلابى و غيره در آنجا موجود بود كه در ايران و عراق و شامات نظير آنها را نديده بودم و در بزرگى و زيبائى و شيرينى با ميوه هاى مشابهش قابل قياس نبود. در بستانها قدم مى زديم كه مرد خوش سيمايى با دو جامه كه از پشم سفيد بود از نزديكى ما گذشت. از سيد پرسيدم اين مرد كيست؟ كه هيبتش مرا به شگفت وا داشت؟
فرمود: اين كوه بلند را مى بينى؟
گفتم: آرى.
فرمود: در وسط آن محل با شكوهى است كه در آنجا چشمه اى زير درخت پر شاخ و برگ هست و در آنجا قبّه اى از آجر هست و اين مرد با يك نفر ديگر خادم آن قبه هستند. من هر صبح جمعه به آنجا مى روم و از آنجا امام ـ عليه السلام ـ را زيارت مى كنم.
من در آنجا دو ركعت نماز مى خوانم و در آنجا ورقه اى مى يابم كه هر چه نياز دارم در آن نوشته شده است.
هر حادثه اى پيش آيد و هر محاكمه اى در ميان مؤمنين انجام دهم، حكمش را در آن ورقه مى يابم و به آن عمل مى كنم.
تو نيز شايسته است كه به آنجا روى و امام ـ عليه السلام ـ را از آنجا زيارت كنى.
به دستور جناب سيد بر فراز كوه رفتم و آن قبه را به طورى كه جناب سيد توصيف كرده بود، يافتم. آنجا دو نفر خادم نيز يكى مرا شناخت و به من خوشامد گفت و ديگرى مرا نشناخت و به من اعتراض كرد. خادمى كه مرا در حضور سيد ديده بود به او گفت: من او را مى شناسم، من او را در خدمت سيد شمس الدين ديده ام. پس او نيز به من عنايت فرمود و با من به گفتگو پرداختند. آنگاه نان و انگور آوردند خوردم، سپس از آب آن چشمه خوردم و وضو گرفتم و دو ركعت نماز خواندم.
از خادمها پرسيدم: رؤيت امام ـ عليه السلام ـ چگونه ميسّر است؟ گفتند: هرگز ممكن نيست و ما اجازه نداريم كه به كسى خبر بدهيم.
از آنها درخواست كردم كه در حق من دعا كنند پس در حق من دعا كردند و از خدمتشان مرخص شدم و از كوه پائين آمدم.
وقتى به شهر رسيدم به منزل سيد شمس الدين رفتم، در خانه نبود. به منزل شيخ محمد رفتم كه راهنماى من بود، و درباره ى كوه و آنچه در آن ديده بودم با او صحبت كردم و گفتم كه يكى از خادمها به من اعتراض كرد.
او گفت: به جز سيد شمس الدين و امثال او كسى حق ندارد به اين كوه برود و به همين جهت مورد اعتراض واقع شده اى.
از او در مورد جناب سيد شمس الدين پرسيدم، گفت: او از اولاد حضرت صاحب الزمان ـ ارواحنا فداه ـ است و ميان او و حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ پنج واسطه هست.
شيخ زين الدين على بن فاضل مى گويد: به جناب سيد شمس الدين ـ اطال اللّه بقاه ـ گفتم: آيا اجازه مى فرمائيد كه مسائل مورد نياز را از محضر شما فرا گرفته به شيعيان نقل كنم و قرآن را در محضر شما بخوانم و مطالبى كه بر من مشكل شده از محضرتان استفاده نمايم؟
فرمود: اگر چنين ضرورتى هست، از قرآن شروع كن. در محضر جناب سيد شمس الدين شروع به قرائت قرآن كردم. در هر آيه اى كه در ميان قاريان اختلافى بود به موارد اختلاف اشاره مى كردم و مى گفتم: « حمزه چنين خوانده »، « كسائى چنين خوانده »، « عاصم چنين خوانده » و « ابن كثير چنين خوانده است ».
جناب سيد شمس الدين فرمود: ما اينها را نمى شناسيم، قرآن بر هفت حرف نازل شده است، مجموع قرآن پيش از هجرت و بعد از هجرت به تدريج بر پيامبر اكرم ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ نازل شد. بعد از « حجّة الوداع » جبرئيل امين بر آن حضرت نازل شد و گفت: يا محمّد ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ قرآن را بخوان تا آغاز و انجام هر سوره اى را براى شما باز گويم، و شأن نزول آنها را بيان كنم.
آنگاه امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ ، امام حسن ـ عليه السلام ـ، امام حسين ـ عليه السلام ـ، ابىّ بن كعب، عبداللّه بن مسعود، حذيفه بن يمان، جابر بن عبداللّه انصارى، ابو سعيد خدرى، حسان بن ثابت، و گروهى از برگزيدگان اصحاب جمع شدند و پيامبر اكرم ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ قرآن را از اول تا آخر قرائت فرمود. در هر آيه اى اختلافى بود جبرئيل آنرا بيان مى كرد و امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ آنرا بر روى ورقه اى از پوست مى نوشت. همه ى قرآن قرائت حضرت امير ـ عليه السلام ـ است . . .
قرآنى كه امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ به خط خود آنرا نوشته است، در محضر حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ محفوظ است. تمام احكام حتى « ارش خدش » در كلام خالق است و هيچ ترديدى در صحّت آن نيست. و اين مطلبى است كه از حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ صادر شده است.
شيخ زين الدين على بن فاضل گفت: از جناب سيد شمس الدين مسائل بسيارى پرسيدم و فرا گرفتم كه بيش از 90 مسأله است و آنها را در يك مجلد گرد آوردم و آنرا « فوائد شمسيه » نام نهادم. كه فقط به شيعيان خالص آنرا ارائه مى دهم. انشاء اللّه تو نيز آنرا خواهى ديد.
جمعه ى دوم كه جمعه ى وسطى از جمعه هاى ماه بود، نماز جمعه را با جناب سيد شمس الدين خواندم. پس از نماز جناب سيد براى بيان مسائل، ارشاد و افاده ى مؤمنان در مجلس نشست و من به سخنان او گوش مى دادم كه ناگهان متوجه شدم در بيرون مسجد صداى هرج و مرج مى آيد. از جناب سيد پرسيدم، اين چه صدائى است؟ فرمود:
ـ در هر روز جمعه در وسط هر ماه لشكريان ما سوار مى شوند و انتظار فرج مى كشند.
از سيد بزرگوار اجازه گرفتم و براى تماشاى آنها بيرون رفتم. جمعيت انبوهى را ديدم كه تسبيح، تحميد و تهليل مى گفتند و براى تعجيل فرج امام قائم به امر خدا، و ناصح به دين خدا حضرت (م ح م د) ابن الحسن المهدى، حضرت صاحب الزمان ـ ارواحنا فداه ـ دعا مى كردند.
وقتى به مسجد بازگشتم جناب سيد شمس الدين فرمود: آيا لشكر ما را ديدى؟ گفتم: آرى. فرمود: آيا امراى آنها را شمردى؟ گفتم: نه. فرمود: تعداد آنها 300 نفر مى باشد. فقط 13 نفر مانده است كه تعداد ياران حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ كامل شود.
پرسيدم: سرور من! آيا فرج كى خواهد بود؟ فرمود: برادر من! آگاهى از آن مخصوص حضرت پروردگار است و موكول به مشيت حضرت احديت است. اى بسا شخص امام ـ ارواحنا فداه ـ نيز از آن آگاه نباشد.
براى فرج نشانه هائى هست كه يكى از آنها سخن گفتن ذوالفقار(76) است كه از غلاف خود خارج شود و بگويد: اى ولى خدا بپا خيز، و به وسيله ى من و به نام خدا دشمنان خدا را نابود كن. و يكى از آنها سه صدا است كه همه، آنها را مى شنوند:
1 ـ اى گروه مؤمنان، « أزِفَتِ الآزِفَةُ » ( وقت ظهور فرا رسيده است )
2 ـ لعنت خدا بر كسانى باد كه بر محمد و آل محمد ستم روا داشتند.
3 ـ سيمائى بر خورشيد ظاهر شده ندا مى دهد: خداوند، ولى عصر حضرت (م ح م د) ابن الحسن المهدى را برانگيخته است، به سخنان او گوش فرا دهيد و اوامر او را اطاعت كنيد.
گفتم: مولاى من، از اساتيد ما روايتى به ما رسيده است كه حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ در مورد غيبت كبرا فرموده است: پس از غيبت من، هر كس ادعا كند كه مرا ديده است او را تكذيب كنيد. پس چگونه است كه برخى از شما او را ديده اند؟
فرمود: اين روايت صحيح است ولى مربوط به زمانى است كه دشمنان اهلبيت از فرعونهاى بنى عباس فراوان بودند و شيعيان ناچار بودند حتى از آوردن نام مبارك آقا، پرهيز كنند. اما اكنون، زمان طولانى شده و دشمنان نوميد گشته اند و سرزمين ما به دور از تيررس دشمنان است و آنها از بركت حضرت صاحب الزمان ـ ارواحنا فداه ـ راهى ندارند كه به ما برسند و به ما ناراحتى ايجاد كنند.
گفتم: علماى شيعه نقل مى كنند كه حضرت، خمس را به شيعيان خود از اولاد حضرت على ـ عليه السلام ـ مباح ساخته است.
فرمود: بلى چنين است.
گفتم: آيا شيعيان مى توانند از برده هائى كه اهل سنت اسير گرفته اند خريدارى كنند؟ فرمود: آرى و از غير آنها. زيرا امام ـ عليه السلام ـ مى فرمايد: با آنها آنچنان رفتار كنيد كه آنها با خود انجام مى دهند.
]اين دو مسأله، غير از مسائلى است كه در كتاب فوائد الشمسيه گرد آوردم.[
جناب سيد شمس الدين فرمود: حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ در يك سال فرد، از مكه معظمه در ميان ركن و مقام ظاهر مى شود. مؤمنان بايد در انتظار آن روز باشند. گفتم: سرور من، بسيار علاقمندم تا هنگامى كه خداوند اجازه ى فرج و امر به ظهور فرمايد در خدمت شما بمانم.
فرمود: برادر جان به من دستور رسيده كه شما به وطن خود باز گرديد كه هرگز براى من و براى شما امكان مخالفت نيست. زيرا شما اهل و عيال داريد و مدتى از آنها دور شده ايد و بيش از اين جايز نيست از آنها دور باشيد.
بسيار اندوهگين شدم و اشك ريختم و عرضه داشتم آيا مى توان در اين زمينه بار دوم كسب تكليف كرد؟ فرمود: نه.
گفتم: آيا به من اجازه مى فرمائيد همه ى آنچه ديده ام بازگو كنم؟ فرمود: آرى براى آرامش دل مؤمنان مى توانى. به جز فلان و فلان را. آنگاه مطالبى را كه نبايد نقل كنم براى من معين فرمود.
گفتم: سرور من، آيا نمى توان به جمال عالم آراى حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ نگاه كرد؟ فرمود: نه. ولى بدان كه هر مؤمن مخلص او را مى بيند ولى نمى شناسد.
گفتم: من از بندگان مخلص آقا هستم ولى آن حضرت را نديده ام.
فرمود: نخير، شما دو بار جمال آقا را ديده اى.
يكى هنگامى كه براى اولين بار به سامرّا مى رفتى. كه يارانت جلوتر از شما رفتند و شما تنها ماندى، تا به رودخانه اى رسيدى كه آب نداشت. آنجا سواره اى را ديدى كه بر اسب سفيد سوار است و نيزه اى بلند در دست دارد و سرنيزه اش دمشقى است. آنجا بر جامه هايت ترسيدى، فرمود: نترس با شتاب برو كه دوستانت در زير درخت در انتظار تو نشسته اند. آن واقعه دقيقاً يادم آمد و گفتم: آرى چنين اتفاقى بر من افتاده است مولاى من.
فرمود: و يكبار ديگر هنگامى كه با استاد اندلسى خود از دمشق به سوى مصر راه افتادى و در راه از قافله جدا ماندى و به شدت ترس و وحشت بر تو غلبه كرد. آنجا نيز سواره اى را ديدى كه بر اسب پيشانى سفيدى سوار است و نيزه اى به دست دارد و به تو فرمود: نترس كه در سمت راست تو آبادى هست، برو به آن آبادى و شب را در آنجا بيتوته كن. مذهب و آئين خود را آنجا باز گوى كه آنها و چند آبادى ديگر در جنوب دمشق بر آئين على بن ابى طالب و پيشوايان معصوم ـ عليهم السلام ـ از فرزندان او هستند. آيا چنين بود اى پسر فاضل؟ گفتم: آرى چنين بود و من رفتم شب را در آنجا خوابيدم، و از آنها پرسيدم، چه مذهبى داريد؟ بدون تقيه گفتند: ما بر مذهب على بن ابى طالب و پيشوايان معصوم از اهل بيت او هستيم و به من خيلى احترام كردند. و از آنها پرسيدم: اين مذهب چگونه به دست شما رسيده است؟ آنها گفتند: هنگامى كه عثمان جناب ابوذر غفارى را به شام تبعيد كرد، معاويه نيز او را به سرزمين ما تبعيد كرد، از بركت مقدم جناب ابوذر چندين آبادى در اين منطقه با مذهب اهل بيت عصمت و طهارت آشنا شدند كه يكى از آنها آبادى ماست. به جناب سيد شمس الدين گفتم: سيد و سرور من! آيا امام ـ عليه السلام ـ در هر فاصله اى خانه ى خدا را زيارت مى كند؟ فرمود: اى پسر فاضل! دنيا زير پاى « مؤمن » يك قدم بيش نيست، كجا رسد به كسى كه جهان به بركت او و پدران او برپاست، آرى امام ـ عليه السلام ـ هر سال در موسم حج شركت مى فرمايند و پدران بزرگوارش را در مدينه، عراق و طوس زيارت مى كنند و به سرزمين ما باز مى گردند. سپس جناب سيد شمس الدين به من دستور دادند كه در مراجعت درنگ نكنم و در بلاد مغرب توقف نكنم. جناب سيد فرمودند كه درهم هاى آنها چنين ضرب شده است.
لا اله إلاّ اللّه، محمد رسول اللّه ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ علي ولي اللّه، م ح م د ابن الحسن القائم بأمر اللّه،
 و پنج درهم از آنها به من عنايت فرمود كه براى بركت آنها را حفاظت مى كنم.
آنگاه جناب سيد دستور فرمود كه مرا با همان كشتى كه آمده بودم به نخستين آبادى كه در سرزمين بربر رسيده بودم، باز گردانيدند.
جناب سيد به من مقدارى گندم و جو دادند كه در آن سرزمين بربر آنها را به 140 دينار طلا از دينارهاى مغرب فروختم، و با آن پول عزيمت حج نمودم.
براى امتثال امر جناب سيد شمس الدين به اندلس نرفتم، و از سرزمين بربر به طرابلس غرب رفتم و از آنجا با حجاج مغربى به مكّه ى معظمه مشرف شدم. و پس از اداى مراسم حج به عراق بازگشتم و تصميم دارم تا آخر عمر در نجف اشرف اقامت كنم و مجاور حرم مطهر امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ باشم.
شيخ زين الدين على بن فاضل گفت: در جزيره ى خضرا فقط نام پنج نفر از علماى شيعه مطرح بود:
1 ـ سيد مرتضى (علم الهدى)
2 ـ شيخ طوسى
3 ـ محمّد بن يعقوب كلينى
4 ـ ابن بابويه
5 ـ شيخ ابو القاسم جعفر بن اسماعيل حلى قدس اللّه ارواحههم.
  نقد و بررسى اصل سند
1 ـ نخستين كتابى كه در مورد جزيره ى خضراء نوشته شده كتاب الجزيرة الخضراء تأليف « فضل بن يحيى » از علماى قرن هشم است او داستان تشرف على بن فاضل را به جزيره ى خضراء نخست در كربلا (15 شعبان 699) از آقايان شمس الدين محمّد بن نجيح حلى و جلال الدين عبداللّه بن حوام حلى شنيد. آنگاه رهسپار حله شد تا به خدمت على بن فاضل برسد و داستان تشرفش را بدون واسطه از شخص ايشان بشنود. او روز 11 شوال 699 به آرزوى خود نائل آمد و داستان تشرّف على بن فاضل مازندرانى را از زبان خودش شنيد و آنرا در كتابى به نام « الجزيرة الخضراء » گرد آورد.
2 ـ قاضى نور اللّه شوشترى در كتاب پر ارج « المجالس » مى نويسد: « محمّد بن مكى » معروف به شهيد اوّل داستان جزيره ى خضراء را با سند خود از على فاضل نقل كرده و به خط خود نوشته است با توجّه به اينكه شهيد اوّل برجسته ترين علماء شيعه است و اين داستان را بصورت مستند از على بن فاضل نقل كرده و به خط خود نوشته بر اهميت مطلب مى افزايد. در بين علماء شيعه بسيارى از بزرگان متعرّض اين داستان شده اند كه خود دليل محكمى بر صدق قضيّه مى باشد:
3 ـ على بن حسين بن عبدالعالى متوفى 940 هـ و مشهور به محقق كركى كه از فقهاى مشهور جهان تشيع است، اين كتاب را در عهد شاه طهماسب صفوى به فارسى ترجمه كرده; او رساله ى فضل بن يحيى را ترجمه كرده است.
4 ـ شيخ حر عاملى (متوفى 1104 هـ) در كتاب گرانقدر اثبات الهداة در ضمن معجزات حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ اين حكايت آورده است.
5 ـ علامه ى مجلسى، متوفى 1110 هـ متن كامل كتاب الجزيرة الخضراء را در كتاب بحارالانوار نقل مى نمايد.
6 ـ آيت اللّه بحر العلوم، متوفّى 1212 هـ كه خود از تشرّف يافتگان به پيشگاه مقدس حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ است در رجال خود به هنگام بحث از سيد مرتضى علم الهدى به قصه ى جزيره ى خضراء استشهاد مى كند.
7 ـ مرحوم حاجى نورى ترجمه كامل داستان را در كتاب نجم الثاقب درج كرده است.
8 ـ حاج شيخ على اكبر نهاوندى، متن كامل آنرا در كتاب پر ارج العبقرى الحسان آورده است و تعداد بسيارى از علماء ديگر متعرض اين داستان شده اند كه بيهوده سخن به اين درازى نباشد(79).


پی نوشتهای غیبت صغری
 


[1] .. سرداب به معناي زيرزمين است كه در گرماي تابستان به آن پناه مي‌بردند و در اينجا منظور زيرزمين خانه ‌ي امام حسن عسكري(عليه‌ السّلام) مي‌باشد.
[2] . بحار ج52 ، ص52 و 53.
[3] . نگاهي بر زندگي حضرت مهدي(عج) ، صص 36-39.
[4] . الامام المهدي من المهد الي الظّهور، ص20 و 21. 


پی نوشتهای غیبت کبری


1. غيبت طوسى: 395.
2. كافى: 8/295
3. الزام الناصب: ج 2، ص 282.
4. مقالات و گفتارها ص 82.
5. كافى، ج 2، ص 447.
6. غيبت نعمانى، ص 237، ذيل ح 26.
7. سوره عنكبوت، آيه 1.
8. كافى، ج 1، ص 370.
9. بحارالانوار ج 52 ص 287.
10. سوره ى كهف، آيه ى 7.
11. نهج البلاغة: 71.
12. غيبت نعمانى: 205.
13. زوان مانند گندم است ليكن تلخ مى باشد.
14. مى توانيد به بخش غيبت و فلسفه آن و ظهور و... مراجعه كنيد.
15. وسائل الشيعه 12/87.
16. وسائل: ج 18، ص 95، ذيل ح 20.
17. سوره مؤمنون آيه 115.
18. نهج البلاغة: 309.
19. كمال الدين: 433.
(20)20. بحار النوار 26/1.
21. كمال الدين: 409.
22. سوره ى آل عمران: آيه ى 31.
23. بحارالانوار: ج 53، ص 176.
24. بحارالانوار، ج 67، ص 72.
25. نهج البلاغة: 149.
26. كمال الدين: 645.
27. سوره بقره آيه 155.
28. غيبت نعمانى: 200.
29.؟؟؟
30. الكافى 1/537.
31. كامل الزيارات: ص 319.
32. اقبال الاعمال: 191.
33. اقبال سيد بن طاووس: ص 85 ـ 86، طبعه ى حجرية; فروع كافى، ج 4، ص 162.
34. جمال الاسبوع: سيد بن طاوس، ص 507 ـ 511.
35. فلائح السائل: ص 170 ـ 171.
36. فلاح السائل: ص 199 ـ 200.
37. قال سيد بن طاووس اذا تركت تعقيب لعصر يوم الجمعة لعذر فلا تتركها أبداً لأمر اطلعنا اللّه جلّ جلاله عليه.
38. شيخ طوسى ـ رحمه اللّه ـ در مصباح المتهجد گفته « يستحب أن يدعو عقيب هاتين الركعتين » يعني ركعتين أوليين من صلاة الليل، مصباح كفعمى، ص 51 (بعد كل ركعتين من صلاة الليل).
39. امالى صدوق: ص 274 ـ 275، مجلس 54، ح 9.
40. كافى: 4 / 170.
41. كمال الدين: 2/352.
42. راجع تمام الحديث في كمال الدين: ج 2، ص 352 ـ 354.
43. فروع كافى، ج 4، ص 312، ح 2.
44. جمال الاسبوع: 34 و مصباح المجتهد: 286.
45. بحار الانوار: 50/155. كشف المحجة: ص 153.
46. تأويل الآيات: 815.
47. مستدرك سفينة البحار 629/8. (بدون كلمه و الحسرة بغربته).
48. مستدرك سفينة البحار 629/8، الزام الناصب 271/1.
49. غيبت نعمانى: 169
50. غيبت طوى: 166، كافى: 1/337.
51. جواهر الكلام 2/237.
52. سوره بقره آيه 6.
53. كتاب كافى: 2/213 حديث 3.
54. بصائر الدرجات: 21، باب 11 حديث 5.
55. كافى: ج 1، ص 328، باب اشاره و نص بر ابى محمّد ـ عليه السلام ـ .
56. بحار الانوار: 51/33 حديث 10 و كمال الدين: 2/483 حديث 3.
57. كمال الدين: 2/482 حديث 1.
58. احتجاج: 2/498.
59. وظيفه ى مردم در غيبت امام زمان: ميرزا محمّد تقى موسوى اصفهانى.
60. بحار الانوار: 52/151.
61. منتخب الاثر: ص 415; جنة المأوى: ص 261.
(62)62. جنة المأوى: ص 261.
63. الزام الناصب، ج 2، ص 295.
64. جمال الاسبوع: 37، زيارت روز جمعه امام عصر
65. جمال الاسبوع: 506.
66. بحارالانوار: ج 52، ص 159 ـ 174.
67. ما در اين حكايت همه جا « بحر ابيض » را به « درياى سفيد » ترجمه كرده ايم ولى منظور از درياى سفيد « آبهاى سفيد » است كه در متن حكايت تصريح شده است و ربطى به « درياى سفيد » واقع در شمال روسيه و جنوب شبه جزيره ى كولا، ندارد. و ربطى به درياى مديترانه هم ندارد. چون اصطلاح معروف « بحر ابيض متوسط » يك اصطلاح جديد است و در گذشته اسامى ديگرى از قبيل: بحر روم، بحر متوسط و بحر اصم به آن گفت مى شود. (فرهنگ معين، ج 5، ص 243).
در هيچ موردى از اين حكايت « بحر ابيض متوسط » گفته نشده تا به معناى درياى مديترانه باشد. و درياى سفيد قطب شمالى هم قطعاً منظور نيست. روى اين بيان منظور از « بحر ابيض » همان آبهاى سفيد است، چنانكه در چند مورد از اين حكايت « الماءُ الأبْيَض » (آب سفيد) تعبير شده است.
68. بحر غربى، يكى ديگر از نامهاى « مديترانه » در زمانهاى گذشته بود به كار بردن اين تعبير خود نشانه ى آنست كه « بحر ابيض » به درياى مديترانه مربوط نمى شود بلكه چنانكه قبلاً يادآور شديم، اين نام در گذشته در مورد مديترانه بكار نمى رفت و اكنون هم « بحر ابيض متوسط » تعبير مى شود.
69. بربر به قومى گفته مى شد كه از تمدن دور بودند و در شمال آفريقا در كرانه هاى اقيانوس اطلس زندگى مى كردند. بيشتر ساكنان مراكش، صحرا و موريتانى از قوم بربر بودند.
70. اهل سنت عليرغم روايات بسيارى كه نقل كرده اند كه پيامبر اسلام ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ « حى على خير العمل » مى فرمود، به پيروى از خليفه دوم آنرا ترك مى كنند.
71. از اين جمله معلوم مى شود كه در جزيره ى خضرا نيز به طورى كه در صدر اسلام مرسوم بود، روزى دو بار (صبح و عصر) غذا مى خورند كه روزى سه وعده غذا خوردن نه اسلامى است و نه بهداشتى.
72. در مورد نماز جمعه در غيبت حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ اختلاف فراوان هست كه برخى از فقها واجب تعيينى و برخى تخييرى و بعضى از آنها حرام و بعضى ديگر غير مشروع دانسته و بعضى به قصد رجاء و به اميد مطلوبيت فتوى به جواز داده اند، و غالب مراجع عصر در صورت اقامه ى نماز جمعه احتياطاً نماز ظهر را نيز لازم دانسته اند و بعضى از مراجع بزرگوار فقط در صورتى نماز جمعه را از نماز ظهر مكفى مى دانند كه امام جمعه مجتهد عادل و يا منصوب از طرف مرجع تقليد براى اداء نماز جمعه باشد.
73. از طريق شيعه و اهل سنت روايت شده كه اگر يك لحظه روى زمين از حجت خالى باشد، زمين ساكنان خود را در كام خود فرو مى برد، و قطعى است كه بقاى اين جهان و دوام اين دوران به بركت حضرت ولى عصر امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ مى باشد.
74. مطابق احاديث فراوان، در قرآنى كه به خط امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ نوشته شده تمام خصوصيات، شأن نزولها، تفسير و شرح آيات درج شده است كه خلفا آنرا نپذيرفتند. زيرا پذيرفتن آن به مفهوم استعفا از مقام و منصبى بود كه همه چيز را فداى آن كرده بودند. ولى آنچه مسلم است قرآنى كه در دست ماست دقيقاً وحى خداست و حتى يك حرف هم در آن تحريف نشده است.
75. لفظ « تو » خطاب به « فضل بن يحيى بن على طيبى كوفى » است كه راوى بلا واسطه ى داستان جزيره است.
76. ذوالفقار نام شمشير امير مؤمنان است كه طبق روايات اينك در محضر حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ مى باشد.
77. اين مطلب دقيقاً با منابع تاريخى تطبيق مى كند، زيرا معاويه جناب ابوذر را به جنوب دمشق، آنجا كه امروز به جبل عامل معروف است تبعيد كرد و اين منطقه از جنوب لبنان به بركت آن جناب با مذهب اهل بيت آشنا شد و به صورت يكى از دژهاى محكم اهل بيت ـ عليهم السلام ـ در آمد و مردانى چون شهيد اول و شهيد ثانى از آنجا برخاستند.
78. يعنى ديگر به جزيره هاى شيعيان باز نگشته و يكسره به سرزمين بربرها برگشته است.
79. كتاب جزيره ى خضراء، ص 185 ـ 190، ترجمه على اكبر مهدى پور.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
مسجد جمکران
http://www.8pic.ir/images/96138955363452165341.jpg

مسجد جمکران1
http://www.8pic.ir/images/66905328143562280126.jpg
درباره ما
Profile Pic
دعای عظم البلا

بسم الله الرّحمن الرّحیم     اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی كُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.     اللهم صلّ علی محمّد وآل محمّد و عجّل فرجهم     جهت سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام عصر صلوات    التماس دعا    دریافت کد از: شیعه کد

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    دانشنامه مهدویت
    مهدویت امام زمان (عج)
    پخش زنده حرم امامان
    پخش زنده حرم
    آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 14
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 119
  • بازدید ماه : 114
  • بازدید سال : 1,993
  • بازدید کلی : 12,519
  • دانشنامه عاشورا
    دانشنامه عاشورا
    سایت منجی عالم
    http://www.8pic.ir/images/05387901867356143628.gif